-
عروسی
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 17:06
-
دیرنوشت
پنجشنبه 27 فروردین 1394 21:38
سلام بچه ها سال نو همگی مبارک باشه- انشالا پر از خیر و برکت باشه براتون عزیزای دلم منو ببخشید که نیامدم- خونه جدید نت نداریم هنوز...متاسفانه و من خیلی درگیر کارهام هستم- آزمون جامع امتحان زبان و پروپوزال ل ل قول می دم یکم سبک شدم و اوضاع روبراه شد بیام و از همه چیز براتون بنویسم دوستون دارم
-
عروسی
چهارشنبه 13 اسفند 1393 22:51
+ بینایی کوشا برگشته. یعنی پلاکت ها در مغزش از روی اعصاب بینایی حرکت کردند. نه خوبه نه بد. توکل بخدا + عروسی برگزار شد. خونه جدید فعلا اینترنت نداریم. بعدا مفصل میام می گم براتون... خدا رو شکر همه چیز عالی بود.
-
آهنگ شاد
پنجشنبه 30 بهمن 1393 00:45
اسم آهنگ شاد می خوام بچه ها؟؟؟؟؟ کمک کنید آهای دوستای من...
-
روزهای قبل ازدواج (رمز قبلی)
یکشنبه 26 بهمن 1393 14:53
-
جهاز برون اصلی (رمز قبلی)
جمعه 24 بهمن 1393 16:09
-
کوشا
دوشنبه 20 بهمن 1393 00:22
امشب خبر بدی شنیدم. میان این همه خبر انگار خبرای بد حجمش زیاد تره دوستی دارم که اینجا بنام کوشا ازش یاد کردم. بیمار شده سخت... علت شناسایی نشده... حدس بر وجود یک تومور هست... براش دعا کنید بچه ها خواهش می کنم. وقتی شنیدم همسری پیشم بود اولش بروی خودم نیاوردم نیم ساعت بعد های های گریه کردم. آخه چرا... خیلی جوانه بچه...
-
سالگرد اقوام رمز قبلی
یکشنبه 19 بهمن 1393 08:09
-
جهاز برون
پنجشنبه 16 بهمن 1393 00:13
-
آینه و شمعدان بُران
دوشنبه 6 بهمن 1393 14:55
امروز من و همسری آیینه و شمعدانمان را بردیم خونه جدید خونه خودمون...خونه آرزوهامون... خیلی ذوق داشتیم خیلی... دست همسری درد نکنه که کل خونه را تمیز کرده بود. من که کمکش نکردم چون امتحان داشتم... حالا فقط یه خورده کاری زنونه مونده که واقعا اینا رو مردا نمی دونند. خیلی ازش تشکر کردم... دست پدر همسری هم درد نکنه که خرده...
-
همسر دوباره بیکار- رمز میدم
یکشنبه 5 بهمن 1393 19:01
-
کار
جمعه 3 بهمن 1393 18:03
همسری فردا مصاحبه داره جایی... درسته فاصله خ زیاده از خونمون...اما می ارزه...دعا می کنم که درست بشه
-
ماه عسل=سفر مشهد
پنجشنبه 25 دی 1393 22:12
ثبت نام سفر مشهد (ازدواج دانشجویی) شروع شد. اس ام اسش ساعت 12 و 45 ظهر روز سه شنبه برام آمد- باید می رفتم دانشگاه و نمی تونستم اقدامی کنم- عصرش که رفتم دیدم در کمتر از 5 ساعت همه تاریخ های بعد عروسیمون پر شده- دلم خیلی گرفت- امروز عصر توی دلم به امام رضا گفتم من سفر مشهدتو بعد عروسیم می خوام نمی شه یه کاری کنی... 3...
-
استرس
پنجشنبه 18 دی 1393 09:32
پر از استرسم پر از نگرانی نگران روزهای آینده... در حالیکه داریم خونه امیدمون رو آماده می کنیم... همسرم، عزیز دلم، بیکاره...
-
روتختی
یکشنبه 14 دی 1393 08:26
سلام دوستای خوبم. روتختی خریدم. خیلی دوستش دارم حالا باید برم سراغ پرده و فرش اتاق خواب- از تیراژه. نمایندگی ورونیکا- که یک شعبه دارد در سبزه میدون. والا ما ندیدیم دانشجوی دکتری که امتحان و ارائه داشته باشد و در بازار اینور و اونور برود...والا- روتختی 700 تومان بود اما 15 روز تو آف بود و من یک روز مونده به آخر آف...
-
خونه
جمعه 12 دی 1393 19:36
سلام به دوستای خوبم تو این مدت حسابی دنبال خونه بودیم. یک خونه پیدا کردیم نوساز- خریدارش گفت چون اولین ساکنین هستین، به دلخواه خودتون کابینت بزنید و اینا... کلی دیشب ذوق داشتیم خونمون جاش خوبه نورش عالیه، صاحب خونه خوبی داریم و با پول مناسبی خونه گرفتیم...امروز من و خواهرم و همسری متر بدست با کاغذ و قلم رفتیم سراغ...
-
خواهرشوهر رمز قبلی
سهشنبه 9 دی 1393 12:34
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دی 1393 16:24
آرایشگاه و مزون لباس عروس و لباس داماد و آتلیه اوکی شدند. خونه...خونه پیدا نمی کنیم!! دیشب تا مرز خرید یک خونه خیلی کوچیک پیش رفتیم اما پولمون نرسید و خونه با متری 50 هزار تومان بالاتر معامله شد...همسری بیشتر از من ناراحته...اما امیدوارم به رضای خدا...امیدوارم بتونیم یه خونه رهنی خوب گیر بیاریم با یک صاحبخونه...
-
روزهای تلخ + رمز فقط به دوستانم داده می شود
پنجشنبه 4 دی 1393 11:50
-
مزون
پنجشنبه 13 آذر 1393 22:33
سلام دوستان مزون لباس عروس با کیفیت مناسب و قیمت مناسب معرفی کنید رفتم چند جا قیمت ها خیلی پرت و پلاست
-
اولین خرید عروسی
شنبه 8 آذر 1393 21:40
اولین خرید عروسی را انجام دادیم. هفته پیش رفتیم سبزه میدون آیینه و شمعدان را خریدیم. اول می خواستیم طرح نقره برداریم، اما دیدیم کارایی آیینه پایین میاد و قیمتش هم زیاد می شه...اما الان یک آیینه و میز چوبی گرفتیم که خیلی دوسش داریم با یک جفت لاله شرابی رنگ سنتی که همیشه دوست داشتم خونم از اونها داشته باشم... بعد هم...
-
اولین سفر
سهشنبه 20 آبان 1393 18:50
اولین سفر رفتیم شمال- خونه عموی همسری، کلا خانواده خونگرم و خوبی بودند و خیلی به ما خوش گذشت. سفر خیلی خوبی بود و حداقل خستگی های این مدت از تنمون در آمد. دریا خیلی خروشان و سرد بود، از نگاه کردن به دریا هیچ وقت سیر نمی شم. روز اول حسابی سرد بود و بارونی طوری که رسیدیم بخاری خونه رو بغل کردیم و کنار خانواده عمو همسری...
-
او که نیست...اما هست...بابا
سهشنبه 6 آبان 1393 10:02
و چقدر زیباست... وقتی دلم سخت تو را می خواهد... تو را می خواهد که باشی... باشی و راهنماییم کنی... کمکم کنی... دیشب بخاطر نداشتنت بخاطر نبودت اشک ریختم... و تو درست همان موقع که باید باشی و نیستی... بودی مامان غصه ام را خوانده بود... با اون نگاه تیزش با اون حس قوی ش و با اون شم همیشگی... نیت کرده بود و خوابیده بود......
-
درد بی درمان
دوشنبه 28 مهر 1393 11:01
پر از رخوت م خسته نمی دونم اما من اینجوری نبودم... اما می دونم چرا خودمو گول بزنم... درد من درمان ندارد پی نوشت1: برای اینکه حالم خوب شه می خوام بزنگم بیاد بریم پیاده روی. شاید حالم خوب بشه.
-
انجام کاری که رو اعصابم بود
چهارشنبه 23 مهر 1393 16:03
حسابی رو اعصابم بود. کاری که استادم معرفی کرده بود و من هی عقبش می انداختم. درست در لحظاتی که نا امید شده بود طرف، براش فرستادم. آخه واقعا حوصلشو نداشتم. نمی دونین الان چقدر حس سبکی دارم. دقیقا از تابستون رو اعصاب من بود. نمی تونی ارشد نخون بابام جان- من نمی دونم ما کی بود کومکمون کنه... چند باریِ که می خوام برم...
-
پاییز دل انگیز
شنبه 19 مهر 1393 21:25
همیشه پاییز را دوست داشتم همیشه... این روزها رو دوست دارم... آرامم امشب برنامه این ترمم را نوشتم و تکمیل کردم و هدف گذاری ها رو نوشتم. جز نمره یک درس بقیه نمره ها آمد... در آستانه شاگرد اولی هستم... بسی خرسندم...
-
تولد با طعم پروژه
یکشنبه 30 شهریور 1393 14:15
تولد همسری جونم مامانم که مشهد بود منم در یک اقدام اساسی رفتم بیرون کیک خریدم و سریع یک دسر خوشمزه درست کردم که روش رو خودم نوشته بودم برای عشقم پدر همسری ساعت 4 آمد خونمون دنبالم و رفتیم خونه همسری و می خواستم سورپرایزش کنم اما نشد چون فامیل بابای همسری فوت شده بود و اونو دمغ بودن منم برنامم بهم ریخت دیگه همه چیزو...
-
دختر داشته باشم
پنجشنبه 13 شهریور 1393 09:00
دختر داشته باشم هیچ وقت شوهرش نمی دهم...
-
حرامت باد اعتمادی که دزدیدی
سهشنبه 11 شهریور 1393 09:36
این پست با خوندن پست مرمری جون به ذهنم رسید واقعا که گل گفتی مرمر جونم نمی دونم چرا با این که مسلمانیم این همه دروغ می گوییم... نمی دونم چرا؟ و من نمی فهمم چرا این همه آدم تحصیل کرده و در ظاهر مبادی آداب و اتفاقا مسلمان مسلک، باید اعتمادها را بدزدند، دروغ بگویند و حرمت ها را از بین ببرند. در جایی کار می کردم که رئیس...
-
ماه ما
دوشنبه 3 شهریور 1393 14:20
گفتم که ماه ماه ماست. هر روزش شده خبر خوب