دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

خ+ر+ی+ت

خ+ر+ی+ت   چیزی است که ممکنه یکبار انجامش بدی ولی سالها چوبش و بخوری!!!


پی نوشت: از جامعه علمی به شدت معذرت می خواهم، از دوستان عزیز هم معذرت می خواهم . این پست را ندید بگیرید.

روزنوشت


کل دیروز به برگه صحیح کردن گذشت. فکر می کنم بیش از 150 برگه صحیح کردم. تازه فهمیدم چرا بعضی از اساتیدمان برگه صحیح نمی کردند. چون زیاد بوده، اما واقعا انصاف نیست صحیح نکرده نمره داد! برگه های بعضی از این بچه ها هم اینقدر بدخط ودرهم است که باید بگردی دنبال پرتقال فروش.


واقعیت این است که یه نگاه به برگه معلوم می کند طرف چند است. یعنی دیگر به این تجربه رسیدم. آنکه تسلط دارد و بلد است کاملا معلوم است. برگه اش تمیزتر است. پیوستگی مطالب مشهود است. نداشتن استرس را به وضوح میبینی. چون هرچه بیشتر خوانده باشد و مسلط تر باشد استرس کمتر دارد و راحت تر سر جلسه می نشیند و می نویسد. خیلی جالب است که تخمین هایت درست از آب در می آید.


امروز می خواهم اخرین امتحان کتبی ام را بخوانم و پروژه یکی از اساتید را تو این هفته بدهم. میماند دو پروژه دیگر و یک امتحان شفاهی.


بخاطر یک استاد بی سواد درس هایم را در یک دانشگاه عوض کرده اند. چرا؟ چون ایشان بلد نیستند آن یکی درس را بدهند. در حالیکه من درس خودم را دوست داشتم. نمی دانم چرا هر چه ساکت تر باشی و هیچ نگی هر کار دلشان بخواهد انجام می دهند. جالب اینجاست همین همکار، ترم پیش می خواست درس مذکور را که ادعایش را دارد با درس من عوض کند. درس همان ساعتم را نیز بلد نبود و کلی غر که ای بابا مجبورم همین را بگم!! حالا بعد از یک ترم ایشان ادعای همان درسی را دارند که در ترم پیش ازش فرار می کردند. بابا برای تو که از رو کتاب درس می دهی و غلط درس می دهی مگر فرق دارد...

یک روز می گذارم می روم باور کن.

استادی هم استادی قدیم. والا با این حق التدریس دیگر نمی صرفد که... بیخود نیست بچه ها از آدم حساب نمی برند. والا جایگاهی ندارد. یادم باشد یک پست مفصل بنویسم در این باره... فعلا درس دارم

وای از دست خودم

پیش درآمد: در کل دوران لیسانس و فوق میان همه بچه ها زبانزد نظمو و ترتیب و مرتب بودن  بودم همیشه.

ترم اول دکتری حسابی گل کاشتم آن از شالم که نمی دانم کدام دانشگاه جا گذاشتم، آن از دستکشهایم و حالا جامدادی قشنگم (دو مورد آخری در دانشگاه محل تحصیلم جا گذاشتم و سراغش را که گرفتم خبری ازش نبود!!!)


وای جامدادیم  وقتی فهمیدم این را هم جا گذاشتم یک جیغ بنفش کشیدم. باور کنید که به هر سه مواردیکه که گفته شد صبحش فکر کرده بودم اینجور:


وای چه شالی از تو خاطره ای خوب دارم، چند سال است دارمت، چقدر تو را دوست دارم و ...

دستکش ها که خاطرتان هست


وای چه جامدادی من انتخاب کردم خیلی هم قشنگ است. ساده و زیبا و کوچک و خوشرنگ... تازه اتود و پاک کنم را نیز از دست دادم


تصمیم دارم دیگر به وسایلم فکر نکنم

چرا واقعا... !!؟؟؟؟ بس که بی حواس شده ام. باور کنید وقت نکردم برم دست کش بخرم. دستکش های قدیمی خواهرم را به عاریه گرفتم تا این دستان نازپرورده نمیرند خدای ناکرده در این زمستان

پی نوشت: پیدا شد جامدادیم. داده بودند نگهبانی. خوشحالم


بحث با احمق ها


هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند، بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند. (مارک تواین)


این اس های کوشاست اگر بخواهم همه اس ام اس هایش را بنویسم حسابی پر و پیمان می شود وبلاگمان. دوست عارفی است این کوشا

حق و باطل


خوشحالم از اینکه تا جایی که تونستم جانب حق رو گرفتم

   کاش آدم های اصلی هم مثل من بودند


پی نوشت1: ج * ی * ش در جلوی چشم دیگری سخت است و کمی هم گران تمام می شود!! (اشاره به آزمایش ع*د*م*ا*ع*ت*ی*ا*د)


پی نوشت2: این روزها عجیب کار دارم و درس س س س، التماس دعا داریم دوستان!


پی نوشت3: درگیر امتحان که می شوی همه چیز با هم رخ می دهد. از درخواست های اضافی بالا دستی ها و اساتید گرفته تا دندان درد و حتی خواستگار! من نمی دونم در طی ترم این درخواست ها تمارین، یا دردها و خواستگارها کجا بودند...!!!