دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

روز بد


روز سختی بود. واقعا ، خصوصا در ظهر هنگام

ساعت 3 رسیدم خونه

ساعت 6 خوابیدم تا ساعت 8

الان یه سردرد بد دارم


یه سردرد خیلی بد


امروز روز خوبی نبود. چون، با کوشا بحثم شد. و تقریبا الان هر دو از هم دلخوریم. قبول دارم که اشتباه از من هم بوده. اما او هم باید قبول داشته باشه که برخوردش بد بوده


امیدوارم زمان همه چیز رو حل کنه


امروز یکی از همکاران که حسابی بهش برخورده که یکی از کارهایی که اعلام کرده بودند نمی شه داره با نامه مستقیم از سوی ریاست با اجرای ما، می شه؛ جواب حرف های اینور و اونورشو گرفت.


اون یکی همکار که مستقیم 3 بار یک مطلبی رو از من پرسیده بود، و بهش گفته بودم نه بابا این حرف ها درست نیست، در حالیکه هر دو در سالن بودیم ما را صدا کرد، و به اون گفت خانم فلانی می گه این حرفا کذبه (دمش گرم)، جا خورد مون چی بگه، گفت: ئه خوب هر چی رئیس بگه من انجام می دم...، منم گفتم: رئیس به من مستقیما نامه داده و داره انجام میشه، موردی نداره و شما لازم نیست زحمت بکشید. حالش گرفته شد.

خوشم نمیاد از ادمای هزار رو


خیلی خوشم اومد ما رو روبرو کرد. آخه احمق تو اگر بحثی داره چرا پشت سر حرف می زنی، ها چی شده، بی کفایتیت داره بر همگان معلوم می شه بهت برخورده نه... . اگر نیتت خیر بود که تا حال میامدی از خودم می پرسیدی. ها داری یار جمع می کنی نه...

پروژه


الان من بیدارم

بخاطر انجام یک پروژه

فردا ساعت 8 صبح کلاس دارم- فردا چیه امروز

تابحال در عمرم بخاطر درس بیدار نموندم- اما این ترم این دومین باره

بنظرتون من سر کلاس امروز چی درس می دم؟؟؟!!!!!

خدا داند....


خدایا کمکم کن

نمی دونم


امروز بخاطر نمی دونم چی... واقعا اشکام جلوی مامان همینطور پایین ریختند.


نمی دونم

نمی دونم

روزپرکار


سلام

امروز کلا از خودم راضی هستم. اگر مابقی روزهای هفته را هم اینقدر کار می کردم خیلی خوب بود. یکی از پروژه هامو کامل کردم و اماده که هفته بعد بدم به استادم. رو کار اون دوست هم خیلی کار کردم اما کله شقی از خودشه، آخر سر پشیمون شدم. اخه بابا تو که اخرش می خوای کار خودتو بکنی چرا از من صلاح و مشورت میگیری. برو اگر برنگشتی دوباره کمک نخواستی

امیدوارم 5 شنبه و جمعه رو هم رو مقاله باقیمانده کار کنم و شنبه راحت راحت برم سر کلاسام. هر چند فردا کلاس ها شروع می شه و دوباره باید بریم درس بدیم برای بچه هایی که روز به روز بی انگیزه ترند.

هنوز خستگیم درنیامده باید ترم جدید رو شروع کنم.


الان هم کلی با پشتیبانی کل کل کردم تا تمدید کنم نتمونو. اخه این چه ای دی اس الیه چه خدمت رسانیه!!!


بعدشم کار خواهری رو انجام دادم برای پروژش. حالا برم بخوابم که 5 صبح باید بلند شم و فردا کلی مسافت باید طی کنم برای تدریس در دانشگاه جدید

فعلا دوستان

لحظه های زندگی

خوب امروز باید به یکی از دوستام کمک کنم برای پایان نامه ارشدش، نمی دونم چرا با زیاد شدن ظرفیت ارشد اساتید بیخیال وظایفشون نسبت به دانشجوهاشون شدند، و عملا گذاشتنشون کنار. بچه ها هم که ماشالا وقت ندارن مطالعه کنند و همه سر کار می روند. نمیدونم چه دلیلی داره وقتی وقت نداری، در س بخونی. اونم چه درس خوندنی. بهره حال خیلی از وقت منو می گیره...فکر کنم برای این کلا من جاش دارم دوباره درس می خونم....!!!


باید یکی از پروژه های خودمم ویرای ش کنم و بفرستم. جالبه ترم جدید شروع شده ما هنوز داریم کارای ترم قبلی را می کنیم؟؟!!


یکی از مقاله ها رو هم باید شروع کنم. ضمن اینکه سرویس خواهرزادم امروز نیست و من باید او را ببرم کلاس موسیقی و برگردونم و یه دو ساعتی هم مامان نیست و باید خواهر زاده کوچیکه را نگه دارم...

خوب قسمت خواهرزاده هامو دوست دارم انرژی بخشه...


خواستگار محترم در جریان هستند و من فعلا نه هیچ احساسی دارم و نه به هیچ دلیل رد یا تایید منطقی رسیدم. (اینجا البته می شه اعتراف کرد که یه کوچولو ازش خوشم امده) توکل بخدا. هر چی خدا بخواهد من هم راضیم.


خوب فعلا دوستان