دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

مردی با حجاب زنانه

این هفته دفاع یکی از بچه ها بود

تو دفاع خیلی ها که از دانشگاه کارشناسی خودمون بودیم امده بودند

آخه دفاع کننده هم یکی از ما بود

جلسه خوب بود و من چیزهای زیادی یاد گرفتم

کلا همه جلسات را می روم


به کوشا گفتم چرا دکتر زی زی ( دکتری که باهاش مقاله دارم دوران ارشد) با من رفتارش متفاوت از دخترهای دیگه بود

کلا با دخترها خوب نیس و بد برخورد می کرد اما با من مثل همه روابط معمولی دیگر بود و است و کلی جلو می اید حال و احوال می کند

گفت: بخاطر اینکه تو مثل مرد ها هستی- تو مردی فقط مقنعه سرته...

تعجب نکردم

همسری هم در دوران قبل عقد وقتی برای خرید می رفتیم همین را به من گفت " مثل پسرا راه می ری"


الان دیگه واقعا دوست دارم یه کم زنانه رفتار کنم بگذریم

(آخه محیط آکادمیک جنسیت نمی شناسد- چرا باید اونطور باشم- من ناز ندارم عشوه ندارم- کسر شان است در محیط آکادمیک بنظرم)


مدتی بود با کوشا سر مسایل علمی بحث نکرده بودیم- روز خوبی بود

دکتر زی زی بنظرم فرد موفقی است. تفاوت مالی ش را در گذر زمان حس می کنم.


دوست دارم با او و دکتر فری که پروژه میلیونی برمی دارند کار کنم. اما برای این منظور اعتبار و وجهه ای که در محیط آکادمیک و تدریس به دست آورده ام بالطبع کمرنگ می شود...


بنظرتون چه کار کنم بچه ها؟

شغل (استخدام واحد پژوهش سازمان ها یا مشاوره پژوهش که دومی خوب محتمل تر است) یا هیئت علمی شدن؟؟ کدامیک؟

روز بد


روز سختی بود. واقعا ، خصوصا در ظهر هنگام

ساعت 3 رسیدم خونه

ساعت 6 خوابیدم تا ساعت 8

الان یه سردرد بد دارم


یه سردرد خیلی بد


امروز روز خوبی نبود. چون، با کوشا بحثم شد. و تقریبا الان هر دو از هم دلخوریم. قبول دارم که اشتباه از من هم بوده. اما او هم باید قبول داشته باشه که برخوردش بد بوده


امیدوارم زمان همه چیز رو حل کنه


امروز یکی از همکاران که حسابی بهش برخورده که یکی از کارهایی که اعلام کرده بودند نمی شه داره با نامه مستقیم از سوی ریاست با اجرای ما، می شه؛ جواب حرف های اینور و اونورشو گرفت.


اون یکی همکار که مستقیم 3 بار یک مطلبی رو از من پرسیده بود، و بهش گفته بودم نه بابا این حرف ها درست نیست، در حالیکه هر دو در سالن بودیم ما را صدا کرد، و به اون گفت خانم فلانی می گه این حرفا کذبه (دمش گرم)، جا خورد مون چی بگه، گفت: ئه خوب هر چی رئیس بگه من انجام می دم...، منم گفتم: رئیس به من مستقیما نامه داده و داره انجام میشه، موردی نداره و شما لازم نیست زحمت بکشید. حالش گرفته شد.

خوشم نمیاد از ادمای هزار رو


خیلی خوشم اومد ما رو روبرو کرد. آخه احمق تو اگر بحثی داره چرا پشت سر حرف می زنی، ها چی شده، بی کفایتیت داره بر همگان معلوم می شه بهت برخورده نه... . اگر نیتت خیر بود که تا حال میامدی از خودم می پرسیدی. ها داری یار جمع می کنی نه...

سردرد+چشم درد


تمام امروزبه سردرد و چشم درد گذشت. سردردی که تابحال تجربش نکرده بودم. خم که می شدم انگار کل مخم میریخت پایین...

سه ساعت اول صبح هم که کمی کار کردم فهمیدم اشتباه کردم در مدل. به کوشا زنگ زدم و شکم رو گفتم و تایید کرد که اشتباه کردم و من هم که سردرد امانم نمی داد لب تاپو بستم و دراز کشیدم. بنده خدا کوشا یه کاری می خواست نتونستم انجام بدم البته خودش فهمید از پشت تلفن و گفت باشه تو یه موقعیت بهتر...


سعی کردم قرص نخورم شاید بهتر شم اما نشد الان هم یه استامینوفن دادم بالا. عروسی هم خوب بود اما سردردم اذیتم می کرد.

خلاصه استادم برایم کار فرستاده که باید اون رو هم انجام بدم. اسم این استاد رو میذارم حامی. چون تو روزای سخت واقعا حامی م بود و بهم کمک فکری می داد. از انرژی و وقتی که می ذاره خیلی خوشم میاد. البته کمی هم خجالت می کشم . احساس می کنم در برابر ایشون کم کارم...

هفته آینده روزهای پر مشغله ای برام خواهد بود. شنبه می خوام برم خرید برای سه استادی که گردنمون خیلی حق داشتن. من و کوشا تصمیم گرفتیم با هم براشون کادو ببریم.

باید با دکتر غ صحبت کنم که اگر می شه از من در روز 4 شنبه امتحان بگیره چون روز امتحان نمی تونم پروژه براش ببرم امیدوارم قبول کنه. بنابراین دوشنبه و سه شنبه به کار او و یکی دیگر از اساتیدمون می گذره. چهارشنبه هم برم دانشگاه پروژه تحویل بدم البته اگر دکتر قبول کنه. 5شنبه و جمعه مهمان راه دور داریم و شنبه هم انتخاب واحد بچه هاس باید برم دانشگاه...

امروز که کاری از پیش نبردم...آخه بگو دختره سرتق زودتر قرص بخور...

امیدوارم فردا این پروژه را تمام کنم امیدوارم نه حتما...آخه اگر تمام نکنم کل برنامه شنبه و یکشنبه ام بهم میریزه... در مورد شنبه و یکشنبه هم بعدا میام مفصل می نویسم.

بحث با احمق ها


هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند، بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند. (مارک تواین)


این اس های کوشاست اگر بخواهم همه اس ام اس هایش را بنویسم حسابی پر و پیمان می شود وبلاگمان. دوست عارفی است این کوشا