دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

یا ابوالفضل

با خودم درگیر بودم. داشتم دیوانه میشدم. با خودم فکر می کردم که دیگه چکار کنم نذر کی کنم؟ نذر چی کنم؟ داشتم فکر می کردم... ولش کن برای چی نذر کنی...حتما روزی ما قطره چکونه ه ه ه وای ... تو همین احوال بودم که رسیدیم به هیئت..هیئتی که داشت از چهار راه رد می شد و ما می تونستیم رد شیم... به همسری گفتم صبر کن. پارک کردیم. هیئت هم نوا می خواند ابوالفضل...ابوالفضل...ابوالفضل... بی اختیار اشک هام جاری شد و جاری شد و جاری شد...


نذر من روز تاسوعا حلوای مجلسی تو دسته آقام ابوالفضل...  کمکمون کن...