دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

یا ابوالفضل

با خودم درگیر بودم. داشتم دیوانه میشدم. با خودم فکر می کردم که دیگه چکار کنم نذر کی کنم؟ نذر چی کنم؟ داشتم فکر می کردم... ولش کن برای چی نذر کنی...حتما روزی ما قطره چکونه ه ه ه وای ... تو همین احوال بودم که رسیدیم به هیئت..هیئتی که داشت از چهار راه رد می شد و ما می تونستیم رد شیم... به همسری گفتم صبر کن. پارک کردیم. هیئت هم نوا می خواند ابوالفضل...ابوالفضل...ابوالفضل... بی اختیار اشک هام جاری شد و جاری شد و جاری شد...


نذر من روز تاسوعا حلوای مجلسی تو دسته آقام ابوالفضل...  کمکمون کن...

نظرات 2 + ارسال نظر
غریب آشنا پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 19:19 http://www.gharibeashena-1392.mihanblog.com

انشاالله به حق همین شبها، از جایی که اصلاً فکرش رو نمیکنید بهترین کار برای همسرت جور بشه.

ممنونم دوستم

ایران دخت چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 21:35 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

اجرتون با آقا ابولفضل..........انشاالله مشکلتون حل شه....

امیدوارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.