ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از وقتی یادم می آید اگر در ذهنم برای چیزی یا کسی که به من ارتباط داشت به به و چه چه کردم، از دستش دادم...
دیرور به دستکش چرمی مشکی ام نگاه کردم و گفتم " وای تو 8 سال برای من کار کردی ساده بودی و قشنگ، چقدر خاطره با تو دارم و ..."
دانشگاه جایش گذاشتم...
دیر فهمیدم... با این وجود کوشا گفت می سپارد اگر خدمات دیدند بگیرد...
الان ناراحت دست کش های چرمی ام هستم و کی وقت دارد دوباره برود خرید و بخرد
امروز برای اولین بار بدون انها فاصله تا خونه را رفتم و دست هایم یخ زد. عادت داشتند بندگان خدا سالها. عادت...
عادت واژه عجیبی است.... نه؟ می تواند خوب باشد و موثر یا گاهی بد باشد و مخرب
تولد خواهرم بود و خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم خرید، با دختر دایی رفتیم و کلی بهمان خوش گذشت و کلی خوردیم. گفتم هوس کردم ذرت مکزیکی- گفت نه الان می رویم شام می خوریم- گفتم نه می خوام- خریدیم و خوردیم- او گفت دنت شکلاتی- گفتم نه، گفت می خوام- خریدیم و خوردیم. وای داشتیم منفجر میشدیم- یک شال برای خودم خریدم و یک شال تی تی برای خواهرم.