دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

نتیجه گیری مردانه


مسیری را باید می رفتم. خانم 50 ساله ای در کنارم قرار گرفت. صبح زود بود. می خواستم بخوابم تا جبران بی خوابی ها را کرده باشم. اما خانوم نیاز به هم صحبت داشت. گهگاه جمله ای می گفت و با اینکه من چشم هایم را بسته بودم ادامه می داد من هم لبخندی میزدم. در این مسیر سه ساعته سر جمع 10 مبحث کوچک درباره خودش و فرزندانش گفت و من هم خیلی کوتاه جواب دادم.

کنار راننده پسری 25 ساله نشسته بود که گویا راننده را دورادور می شناخت. کل 3 ساعت را درباره همه کسانی که بطور مشترک می شناختند از اول زندگی تا اینکه با کی ازدواج کردند چند تا بچه دارند و چه کار می کنند حرف زدند. در انتها هم چند خالی بندی جوانانه مردانه که فلان دزد را انجا گرفتند و بر سرش کوفتند و چند نفر را حریف هستند بیان شد.

وقتی ماشین ایستاد و زن پیاده شد، جوانی که در جایگاه شاگرد نشسته بود یه اوف ف گفت و رو به من کرد: وای چقدر این زنه حرف زد...


پی نوشت1: چه نتیجه گیری جالبی...

پی نوشت2: نخوابیدم:-(