دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

فایده ندارد

یک لحظه در آموزش همگی با هم بودیم، همکاران آموزش هم بودند. به ذهنم رسید روربرویشان کنم تا دروغگو معلوم شود. اما وقتی سبک سنگین کردم دیدم بهتر است هیچ نگویم چرا

چون یادم نمی اید از یکی شان حرفی جز دروغ شنیده باشم

و

دومی هم آدم مارموز و مرموزی است و می دانم قصدش به جان هم انداختن ماست. خبر ندارد که اصلا ما با هم ارتباطی نداریم. خیلی زحمت افتاده است


پس فایده ندارد.


اتفاق این است: اولی فرموده است که دومی او را فرا خوانده و مطرح کرده است خانم دکتر آینده(من) پشت شما اینطور گفته اند!!


از این پس اسم اولی را میگذارم : دروغگو

اسم دومی را میگذارم: مار موز


پی نوشت: مدتی است به این دو به هم زنی ها بیتفاوتم. دیگر برایم مهم نیست. دوست ندارم روح پاک و مهربانم را درگیر کنم. نمی خواهم اصلا بدانم کی چه گفته است. به این حرف ها دامن نمیزنم. البته قبلا هم همینطور بودم اما پیش خودم خودخوری می کردم، تعجب می کردم و حرص می خوردم. اما الان نه... دیگر مهم نیست.