دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

خونه

سلام به دوستای خوبم

تو این مدت حسابی دنبال خونه بودیم. یک خونه پیدا کردیم نوساز- خریدارش گفت چون اولین ساکنین هستین، به دلخواه خودتون کابینت بزنید و اینا... کلی دیشب ذوق داشتیم خونمون جاش خوبه نورش عالیه، صاحب خونه خوبی داریم و با پول مناسبی خونه گرفتیم...امروز من و خواهرم و همسری متر بدست با کاغذ و قلم رفتیم سراغ خونه و کابینت ساز رو هم با خودمون بردیم. رسیدیم دیدیم از واحد بالایی نم زده رو سقف آشپزخونه- نم که چه عرض کنم داشت چکه می کرد. کابینت ساز هم آمده بود... صاحبخونه گیر که اینو درست می کنم- خود صاحبخونه هم نبود یعنی همسری عملا باید دنبال همه این کارها می رفت و عمرا اون خونه خونه می شد- تا اینها صحبت کنند رفتم همه واحدهای دیگه را دیدم همشون نم داشتند!!!-هیچی دیگه کنسلش کردیم. اعصابمون هم خورد شد مخصوصا همسری- بهش گفتم خیلی شانس آوردیم که واحد بالایی زودتر تحویل گرفته و خونه را شسته تا این ایراد را ما ببینیم. همون موقع کابینت ساز یک آدرس داد رفتیم اونجا رو هم دیدیم. محلش رو دوست نداشتم. خیلی بد بود. خونه هم خوب نبود. بد ساخته بودند. همسری که دیگه حسابی خسته شده بود... می گفت ول کن همین... دوباره گشتیم دوباره املاکی های باز روز جمعه را سر زدیم-در همین حین یکی از دوستای املاکی همسری زنگ زد و یه خونه معرفی کرد- رفتیم و دیدیم و پسندیدیم. خونه خوشگله و من خیلی دوستش دارم. قراره فردا همسری با صاحبخونه بره بنگاه...خلاصه الان خیلی خوشحالیم- امیدوارم همونطور که بنگاه دار می گه صاحبخونه آدم خوبی باشه...فقط مبل فروشه گفته بیاین با هم صحبت کنیم- امیدوارم مشکلی در سفارشمون پیش نیامده باشه...

برام دعا کنید بچه ها... ممنونم دوستای گل خودم

خوب الان پرو لباس عروس مونده- کمی از خریدامون- باغ رو هنوز اکی نکردیم- پرده خونه مونده- هنوز رو میزی و روتختی و وسایل تزئینی خونه رو نخریدم.


آرایشگاه و مزون لباس عروس و لباس داماد و آتلیه اوکی شدند.

خونه...خونه پیدا نمی کنیم!!


دیشب تا مرز خرید یک خونه خیلی کوچیک پیش رفتیم اما پولمون نرسید و خونه با متری 50 هزار تومان بالاتر معامله شد...همسری بیشتر از من ناراحته...اما امیدوارم به رضای خدا...امیدوارم بتونیم یه خونه رهنی خوب گیر بیاریم با یک صاحبخونه خوب...انشالا تا چند سال دیگه بتونیم خونه دلخواهمونو بخریم.

از عروسی بگم که گلکده مونده و لباس مجلسی و مانتو و روسری من! نباید بندازم نزدیک عروسی که خیلی کار دارم...آخه الان اضافه وزن دارم منتظرم کمی لاغرتر بشم...یه برنامه ریختیم با همسری که بریم بدویم. قراره عملیاتی بشه...هنوز همسری کار نداره... و من خیلی نگرانم نگران آینده...

نمیدونم بعضی وقت ها خودمو مقایسه می کنم با دوستام دلم برای خودم می سوزه...خیلی اینروزا درگیرم. درگیری ذهنی...خسته شدم...


همین الان که داشتم پست می نوشتم همسری زنگ زد و گفت صاحبخونه قرارداد قبلی را بدلیل حاضر نبودن پول خونه کنسل کرده و به همسری زنگ زده با قیمت ما بره پای معامله...

فعلا من برم بعد میام می نویسم...دوستون دارم

پی نوشت1: این صاحبخونه حسابی ما رو کلافه کرده. از وقتی خونه را دیدیم زنش گیر داده هود و گاز رو میزی جهازمه می برم (آخه ببری هم که بدردت نمی خوره) کلی بنگاه دار گیر داده و صحبت کرده بابا اینها رو می ذارند. عرف نیست که... رفتن سر معامله توافق کردند پای امضا گفته هود باشه گازو می برم. همسری و شوهر خواهرم گفتن اشکال نداره ببر پس خودت برو نصب کن گفته نه! گفتن خوب پس پولشو کم کن گفته نه نه! مسخره... کفرشون درآمده بود. کلی بنگاه داره بهش خندیده بود بابا داری الکی گیر میدیا کی این کارو می کنه. ببری که نمیشه. مد درآوردی تو... گفته نه پس برم با خونه مشورت کنم... دفعه پیش هم گفت برم با خونه مشورت کنم... انگار ما مسخرشیم. خوب خونه را (زنتو) همراه خودت بیار دیگه... فعلا که نشد دیگه...دوباره باید بگردیم دنبال خونه...

اولین خرید عروسی

اولین خرید عروسی را انجام دادیم. هفته پیش رفتیم سبزه میدون آیینه و شمعدان را خریدیم. اول می خواستیم طرح نقره برداریم، اما دیدیم کارایی آیینه پایین میاد و قیمتش هم زیاد می شه...اما الان یک آیینه و میز چوبی گرفتیم که خیلی دوسش داریم با یک جفت لاله شرابی رنگ سنتی که همیشه دوست داشتم خونم از اونها داشته باشم... بعد هم رفتیم تو بازار و یه ست کیف و کفش برداشتم و یه مقدار لباس خریدیم و بعد رفتیم جمهوری و لباس گرفتیم و رفتیم منوچهری چمدان ها  را هم خریدیم. هنوز  از خریدهایمان باقی مانده است. کلا هر چیزی که نیاز دارم می خرم و سعی می کنیم با وجود اینکه کلی کار داریم : خونه و آماده کردنش و سالن و مطرب و کارت عروسی و لباس عروس و داماد و ...؛ سعی می کنم بهمون خوش بگذره...


تا اینجا که خیلی خوبه...از همه خریدهام راضی هستم. این هفته هم می رم چندجا لباس عروس ببینم.

بچه ها برام دعا کنید من کلی درگیری در دانشگاه هم دارم آزمون جامع و امتحان و امتحان زبان و ...


امروز از خودم خیلی راضی بودم کلی کارای تلنبار شده را انجام دادم تصمیم دارم همینطور ادامه بدهم تا اعتماد بنفسم زیاد بشه. یک دفتر یادداشت کوچیک همراه خودم گذاشتم تا کارهامو بنویسم یادم نره اونموقع تو کاغذای مختلف می نوشتم یاد می رفت. این هفته هم کلی ارائه دارم برای هر دو استادمون.

از همسری بگم که میره سر کار و بر میگرده  خدا رو شکر.

هفته پیش یکی از دوستای خوب دوران ارشدم را دیدم. همان دوست هنرمندم. کلی دردودل کردیم. خیلی سختی همین اول زندگی کشیده. من واقعا تحملش را تحسین می کنم... زهرای عزیزم برایت بهترین ها را از خداوند می خواهم، به قداست این صبری که داری...


اگر بتونم پروژه ها را بردارم و ادامه بدهم می توانم مقداری پس انداز داشته باشم. برام دعا کنید دوستای خوبم...