دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

جهاز برون اصلی (رمز قبلی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کوشا

امشب خبر بدی شنیدم. میان این همه خبر انگار خبرای بد حجمش زیاد تره


دوستی دارم که اینجا بنام کوشا ازش یاد کردم. بیمار شده سخت... علت شناسایی نشده... حدس بر وجود یک تومور هست... براش دعا کنید بچه ها خواهش می کنم.


وقتی شنیدم همسری پیشم بود اولش بروی خودم نیاوردم نیم ساعت بعد های های گریه کردم.


آخه چرا... خیلی جوانه بچه ها. دانشجوی دکتری- همه مقاطع رو با زحمت درس خونده. واقعا با زحمت. تازه داشت نتیجه می گرفت از زحمتاش که... خیلی ناراحت کننده است.


کوشا همونی بود که برام یک منبع درآمد جور کرد وقتی فهمید می خوام گام های بزرگتری تو زندگیم بردارم و بیکارم...

کوشا همون بود که تو پایان نامم دست رسوند...

همون بود که در یکی از مشکلات دانشگاهی که ناخواسته برام پیش آمده بود ازم دفاع کرد و واقعیت را برای همه رو کرد اون هم با چه سیاست و درایتی...

همون بود که چه علمی و چه غیر علمی ازش مشورت می خواستم هرجا مغزم کار نمی کرد و انصافا خوب منو راهنمایی می کرد...

همون که همیشه حسن نیت داشت...

همون که کلید اصلی مقاله نوشتن را تو یک کلمه بهم یاد داد سال ها پیش...

همون که...


خدایا دیگه تحمل ندارم

خواهش میکنم بخاطر دل خانوادش بخاطر خودش که همیشه به همه دست می رسوند شفاشو بده...خدایا امیدم به توست. کمکش کن.

خیلی شب بدیه خیلی بده این روزها خیلی بده خسته ام از این همه اخبار بد...بغض داره خفم می کنه...

سالگرد اقوام رمز قبلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جهاز برون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آینه و شمعدان بُران

امروز من و همسری آیینه و شمعدانمان را بردیم خونه جدید

خونه خودمون...خونه آرزوهامون... خیلی ذوق داشتیم خیلی...

دست همسری درد نکنه که کل خونه را تمیز کرده بود. من که کمکش نکردم چون امتحان داشتم... حالا فقط یه خورده کاری زنونه مونده که واقعا اینا رو مردا نمی دونند. خیلی ازش تشکر کردم... دست پدر همسری هم درد نکنه که خرده کاری هارو درست کرده برامون...


اول من با کاسه آب که مزین به گل نرگس باغچه پدر همسری بود و کاسه برنج (که مامانم برنج را در کاسه چینی گل سرخی مادربزرگ خدا بیامرزم ریخته بودو هنگام خداحافظی گفت مال خودت) و دو شاخه گل رز سرخ و شیرینی وارد شدم. بعد از من همسری آمد قرآن بدست درحالیکه هر دو تامون صلوات میفرستادیم. بعد آیینه و شمعدان را آوردیم. تا همسری بره و جانمازها را بیاره از ماشین با یکی از فرش هامون تا روش نماز بخونیم، آهنگ گذاشتم و وقتی آمد بالا اول یک آهنگ رقصیدیم. بعد وضو گرفتیم نماز خوندیم و چند آیه قرآن. دیگه شروع کردیم به باز کردن آیینه و کنسول چوبی مون با لاله های شرابی رنگی که عاشقشونم...این کار رو درحالی انجام دادیم که با هم بلند دعای فرج را می خوندیم... خیلی چسبید بچه ها...انشالا شماهایی که مجردین بهش برسید به زودی...باور کنید یادتون بودم یاد همه دوستای مجردم...بعدشم  بعد از اون هم رفتیم خونه پدرهمسری نهار خوردیم و همسری من را رسوند خونمون و رفت


+خدایا کمکمون کن. با نام تو زندگیمون رو شروع کردیم در سختی ها و شادی ها بهمون قدرت بده کنار هم باشیم و سرافراز زندگی کنیم.

+چقدر دوست داشتم بابام بود.