دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

نمی دونم


امروز بخاطر نمی دونم چی... واقعا اشکام جلوی مامان همینطور پایین ریختند.


نمی دونم

نمی دونم

نظرات 3 + ارسال نظر
غریب آشنا پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 21:18 http://www.gharibeashena-1392.mihanblog.com

همیشه سعی میکنم این اتفاق برام نیفته ولی وقتهایی هست دیگه هیچی دست خودم نیست بعدش احساس شرمندگی میکنم. بیشتر از سوال پیچ شدن بعدش میترسم. به همین خاطر دوست دارم گریه هام توی تنهایی و خلوت خودم باشه ولی همیشه به دلخواه من نیست.
امیدوارم بعدش سوال پیچ نشده باشی که احساس بدیه.

عزیزم مامان من احتیاج به سوال کردن نداره- همیشه با نگاه به چشمام 90 درصد رو می فهمه، بقیشم خودم می گم نمیذارم سوال کنه

نرجس پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 20:30 http://www.narsius.blogfa.com

عزیزم! امیدوارم اونچیزی که اشکاتو سرازیر کرده زودی برطرف بشه

بعضی موارد برطرف شدنی نیستن خانم گل
ممنونم بخاطر دعای قشنگت

نجوا پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 20:08 http://whisper7.blogfa.com

اشکه دیگه ... باید بریزه
دلیل هم نمیخواد

دله دیگه می گیره- حق داره بگیره دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.