دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

مهربانی بیش از حد


تا یادم می آید زیادی مهربان بودم و همیشه چوب مهربانی هایم را خورده ام

یادم می آید از بچگی تو جمع بچه ها توجه خاصی به من داشت و من احساس حمایتیش رو تو همه جمع ها و بازی ها بچه گانه حس می کردم... بگذریم که رفتار غیر معقول پدر و مادرش رو بعدها بزرگتر شدیم واقعا حس می کردم و بزرگترها هم همیشه مراعاتشونو می کردن و چیزی نمی گفتن... فکر می کنم پارسال و اندی بود که اس های عارفانه و گاهی با نیم مزه عاشقانه اما بسیار محتاطش شروع شد... و غیر مستقیم از من می خواست نظرم رو دربارش بگم...و من هم سعی می کردم هر دفعه موضوع رو عوض کنم جون اصلا اصلا دلم نمی خواست عنوان بشه.

یه بار من هم غیر مستقیم بهش گفتم نه اما برای من هم سخت بود چون واقعا نمی خواستم ناراحتش کنم. هرچند که کلا دوست ندارم کسی رو از خودم ناراحت کنم چه برسه به او که هم بازی بچگیم بود و خاطره هامون زیاد...بخاطر اینکه ازم ناراحت نشه سعی کردم خیلی آرام و منطقی بهش بگم اما بعدش خراب کردم چون نتوانستم مهربانی زیادیم رو پنهان کنم و برام مهم بود که ناراحت نشده باشه...

آخرش می دونی چه کار کرد...طوری مباحث رو چرخوند و مستقیم منو متهم کرد که این تو هستی که منو می خوای!!!.... اما فقط می خواستم ناراحت نشده باشه و منطقی به این نتیجه رسیده باشه که ما بدرد هم نمی خوریم...نمی خواستم احترام ها و حرمت ها و حتی رابطه هامون خراب بشه...میخواستم همون حال و هوای قدیمی بینمون باشه...اولش ناراحت شدم ازش اما الان بعد گذشت این همه بهش حق می دم چرا؟ چون اون تو خانواده منطقی بزرگ نشده (اصلا یکی از دلالیل اصلیم خانوادش بود که گفتم نه). حتی باهام سلام و علیک نمی کنه . حتی وقتی دکترا قبول شدم بهم تبریک نگفت... و تمام اون چیزهایی که ازش می ترسیدم اتفاق افتاد. هر چند خانواده ها با هم در ارتباط هستند اما ما نه ... باورش برام سخت بود...خوب به طبع من هم بهش محل نمیدم. از اونروز تصمیم گرفتم جلوی مهربانی بیش از حدم رو بگیرم تا به شکستن غرورم نیانجامد. امشب عروسیشه و من براش آرزوی خوشبختی دارم. جالب اینجاست که خیلی ها تو اشناها معتقدند صورت عروس به من شبیه است!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
هرمیون پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 22:57 http://chortkeh.persianblog.ir/

عزیزم احتمالا اقاهه برای اینکه غرورش نشکنه موضوع را اینطور جلوه داده
با چیزی که ز خوت گفتی به نظر میرسه باید از این موضوع خوشحال باشی که اون شخص مورد علاقه اش را از دست داد و لااقل تو ذهن خودش غرورش را حفظ کرد

نمی دونم دیگه کم کم باورهام دارن کمرنگ میشن هرمیون جان... مهربونی و حس احترام انگار داره میمیره ما ادم ها دو دستی چسبیدیم به غرور و منیت خودمون...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.