دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

کوشا بای بای + سحر نزدیک است

از کوشا یک بار در اینجا صحبت کردم. دوستی قدیمی که با کمک یکی از اساتید (دکتر یاری) پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی کرد و ... فکر می کنید چی شد...

یک روز حسابی دکتر یاری را عصبانی ازش دیدم با کلی دل پر که خیلی ناراحت شدم بعد از اون به من رسید اشعه های تیز این خبیث(بقول دکتر یاری)... و هر چی دلش خواست به من گفت..


کوشا داستان مفصلی در این چند سال اخیر زندگی آکادمیک من دارد اما گفته دکتر خیلی برام با ارزشه که در موردش گفت: او زود ملا شد، خودشو گم کرد...

کوشا تبدیل شد به یک آدم مادی تماما و حالا پولی که هر فرد در دایره ارتباطاتش براش به ارمغان می آورد براش شده اولویت بندی افرادی که با ایشان در ارتباطه...

دکتر یاری بهم گفت دیگه جواب تلفنش رو ندم تا متوجه برخورد بدش بشه و البته خودمم همین کار رو می خواستم بکنم... دیگه خیلی به خودش مغرور شده...

البته منم از خجالت ش در آمدم و برای همه مواردی که برای من و همکار خودش (کسی که مشکلشو یه زمانی حل کرده بود) مطرح می کرد خیلی راحت و غیر مستقیم فوایدی که گرفته رو برشمردم که دیگه فکر نکنه خیلی ما درازگوشیم... که وقتی دکتر شنید خیلی خوشحال شد که واقعیت ها رو براش برشمردم...


یکی دیگر از دوستان که در ظاهر خیلی آدم موجه و نزدیک به خدایی هست وقتی کارش تمام شد و به اصطلاح خرش از پل گذشت و قرار بود یک کاری هم در ازاش برای ما انجام بده...، دیگه جواب تلفن ما رو نداد...جالبه دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که همه آدم ها فقط دنبال کار خودشان هستند... و دیگه به هیچ کسی اطمینان نخواهم کرد... او را هم به خدا می سپارم... تا جواب نیتشو بگیره...انشالا

جالب برام اینکه با همه خوب بودم و برای همه خیر خواستم و با شادی همه خوشحال و بد کسی را تاحال نخواستم...چرا گیره این آدم ها می افتم نمیدانم...واقعا؟؟؟ البه کلی تجربه کسب کردم...


از اوضاع کاری همسر هم بگم که خبرهای خوبی داره میاد...البته سختی داره ... اما خیره انشالا و توکلم به خداست... و هنوز قطعی نشده... برام دعا کنید دوستان لطفا...

اوضاع خودم اما در پایان نامه خوب پیش نمیره متاسفانه


منم و ماه اسفند و کلی کار... برم برم

دوست جونا برای همتون از خداوند خیر و برکت آرزومندم




روز بد


روز سختی بود. واقعا ، خصوصا در ظهر هنگام

ساعت 3 رسیدم خونه

ساعت 6 خوابیدم تا ساعت 8

الان یه سردرد بد دارم


یه سردرد خیلی بد


امروز روز خوبی نبود. چون، با کوشا بحثم شد. و تقریبا الان هر دو از هم دلخوریم. قبول دارم که اشتباه از من هم بوده. اما او هم باید قبول داشته باشه که برخوردش بد بوده


امیدوارم زمان همه چیز رو حل کنه


امروز یکی از همکاران که حسابی بهش برخورده که یکی از کارهایی که اعلام کرده بودند نمی شه داره با نامه مستقیم از سوی ریاست با اجرای ما، می شه؛ جواب حرف های اینور و اونورشو گرفت.


اون یکی همکار که مستقیم 3 بار یک مطلبی رو از من پرسیده بود، و بهش گفته بودم نه بابا این حرف ها درست نیست، در حالیکه هر دو در سالن بودیم ما را صدا کرد، و به اون گفت خانم فلانی می گه این حرفا کذبه (دمش گرم)، جا خورد مون چی بگه، گفت: ئه خوب هر چی رئیس بگه من انجام می دم...، منم گفتم: رئیس به من مستقیما نامه داده و داره انجام میشه، موردی نداره و شما لازم نیست زحمت بکشید. حالش گرفته شد.

خوشم نمیاد از ادمای هزار رو


خیلی خوشم اومد ما رو روبرو کرد. آخه احمق تو اگر بحثی داره چرا پشت سر حرف می زنی، ها چی شده، بی کفایتیت داره بر همگان معلوم می شه بهت برخورده نه... . اگر نیتت خیر بود که تا حال میامدی از خودم می پرسیدی. ها داری یار جمع می کنی نه...