دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

روزگار نامناسب

نمی دونم چرا همه چیز رو به سختی بدست می آرم

نمی دونم چرا اینقدر سخته شرایط- سخته روزگار

روزگار خیلی نامناسب برای ما جوونایی که پارتی نداریم کسی را نداریم پول نداریم- تا کی باید بدوییم- تا کی... - 


فقط خسته شدم خسته.....


خدایا خودمونو به خودت می سپاریم. از درگاهت نا امید نیستم- کمکمون کن-مددی نگهی...

دانشجوم برام ایمیل فرستاده



                                        عرض خواهی می کنم استاد اگر دیر شد



کجای دلم بذارم این همه سواد و دانش را

درهم برهم

  •  خیلی راحت کل برگه را سفید گذاشته و در برگه درونی پاسخبرگ نوشته


                                  نیازمند مرحمت جنابعالی هستم!

حتی به خودش زحمت نداده برگه را سیاه کنه. من هم بهش دادم صفر از هیجده و در سیستم ثبت کردم دو، تا نشان دهم پررویی هم حدی داره. دیگه بعضی از همکارا اینقدر کیلویی نمره دادند که رو اینها بدجور باز شده. چه سیستم آموزش عالی داریم بخدا...


  • بدم میاد از آدم هایی که در برخورد اولشان تا هزینه فلان سفر و فلان دوره علمی ت را هم می خواهند بدانند!!


  • رفتم سر جلسه امتحانم. یکی از دوستان خواهرم را دیدم بعد اوه کلی سال. بی وقفه و حتی بدون آنکه نفس بگیرد کلی سوال از خواهرم و زندگیشو اینکه میره سر کار نمیره و اینا پرسید بعد رسید به اینکه خونه عوض کردینو و.... بعدش یکهو حلقمو دید ...محوریت سوالا رو گذاشت رو خودم. قابل توجه آنکه فرد مذکور در حد سلام و علیک با خواهرم طی سال های دور بودند و بس! بعد خداحافظی فکر کردم از جلسه مصاحبه نکیر و منکر آمدم بیرون

به خواهرم گفتم: مردم چقدر از ما و زندگیمون سوال دارن...!!!


  • خدایا پیش تو که کاری نداره ببینیم میشه صعود کنیم! یعنی میشه؟!

اینروزها پر غرورم

واقعا دست بچه ها درد نکنه- من خودم فکر نمی کردم اینقدر خوب حاضر شیم- اینقدر خوب که تیم پرستاره آرژانتین بعد از گلش وقت کشی کنه جلوی ما- هر چند ناراحتم از داوری که همش تو دست و پا بود و بازی رو بهم می ریخت و یه پنالتی مسلم رو از ما گرفت اما هیچ چیزی نمی تونه باعث بشه که بازی قشنگ بچه هامون شادیمونو کم کنه. دست کیروش درد نکنه ما همون تیمی بودیم که بازی با قطر دو صفر می خوردیم برمی گشتیما... اما بچه ها امشب کاری کردن که آرژانتینیا اسم ایران را هیچ وقت از یاد نبرند. منتظرم گفته های مربی آرژانتین رو بشنوم... 

درسته که باختیم

اما آمدم که بگم بچه ها متشکریم


به تیم ملی والیبال هم تبریک می گم که واقعا خوب کار می کنه اونم جلوی تیم هایی چون برزیل و ایتالیا.


  • پی نوشت1) یکی از امتحانا که دقیقا مربوط به کارهای مقاله ای دوران ارشدم هست رو امروز دادم. دروغگو کلا دو تا سوال رو اشتباه گرفته و تا ثریا کج رفته... اشتباهش هم در الفبای این درس مثل اشتباه گرفتن ب با پ هست. از همه پرسید که اینا چی می شد. بعد انگار که بهشون اعتماد نداشته باشه از من پرسید و منم با لبخند گفتم معلومه که پ هست دیگه واضحه... ( همین که از من پرسید نشون می ده که منو واقعا قبول داره، نشون می ده که خودشم می دونه که...) تو ذهنم آمد بگم شما که در این زمینه 30 تا مقاله دارید کلی مدعی هستین چطور الفبای این علم را اشتباه تشخیص دادین...
البته با توجه به تاریخچه قبلی (نمی دونم چطور نمره هاش بالاس واقعا) هیچ بعید نیست که نمره آس کلاس بشه... یعنی من دیگه واقعا به هیچی اعتماد ندارم - اینقدر این دروغگو مفتی وساده همه چیزو بدست می آره


  • پی نوشت2) امروز از کوشا کلی ناراحت شدم. چون سر حرفش من و دکتر حامی حساب باز کرده بودیم... ما بخاطر حساب باز کردن رو حرف ایشون کلی تو این کار ضربه می خوریم. بگذریم که زنگ زدم دکتر کلی ازش ناراحت بود- ناراحت در حد تیم ملی- کوشا هم خوب اشتباه کرده- دکتر حامی خداییش خیلی به کوشا کمک کرده- انصاف نیست اینجور حرف زدن- دکتر حامی کلی پیش من دردودل کرد و حرص خورد...سعی کردم آرومش کنم و ختم به خیر کنم...اما بعضی حرف ها رو نمی شه کاریش کرد... با خودم گفتم خدایا کمکم کن هیچوقت یادم نره از کجا به کجا رسیدم...هیچوقت به خودم مغرور نشوم...و هیچوقت حرمت اساتیدم را نشکنم...

روزهای امتحان

امتحانات است و عشق هست و گرما و آرامش خاطر

امیدوارم امتحانات ختم بخیر بشه


هنوز برگه ای از بچه ها تصحیح نشده و من همون استادی بودم که سریع نمره می دادم. اما الان خوب شرایط عوض شده و امتحانات خودم ارجحیت دارند.


همینطور که تو این گرمای تابستانی درس می خونم برنامه تابستان رو هم دارم می ریزم.

پروژه دکتر تب کامل انجام شد و تحویل داده شد.

  1. پروژه دکتر الف را تصمیم دارم به یک مقاله درست حسابی تبدیل کنم. دو تا ایده داشتم که با دکتر که صحبت کردم خوشش آمد و هر دو را تایید کرد. ایده اول را باید از پسش بربیام، اما اگر بشه ترکوندم حسابی، ایده دوم هم کار روتینی هست اما تو این حوزه کسی درباره اش کار نکرده و تو اون حوزه جا واسه مانور داره... خلاصه بعد امتحانا می رم سروقتش
  2. با دکتر مرام کار کتاب شروع کردم، ضمن اینکه باید برنامه نویسی هم برای ترم آینده کار کنم چون می دونم مفاهیم درسی رو با برنامه نویسی ارائه می ده که رسمون رو رسما خواهد کشید
  3. پروژه جیقول را دادم تو ترم (تنها کسی بودم که توی ترم این کار را کردم حالا 15 روز دیگر وقت داشتیم مونده فقط ارائش که حوزه کاریم تو ارشد بوده- رسما می خوام موقع ارائه بترکونم(کلاسش چند جلسه مونده)
  4. ترم تابستانی احیانا بردارم
  5. تصمیم دارم هفته ای دو تا پایان نامه خارجی تخصصی در حوزه مورد علاقم بخونم تا ایده بگیرم برای پایان نامه خودم
  6. تصمیم دارم رو زبانم کار کنم- داره کلا یادم میره و اینکه تصمیم دارم امتحان زبانم رو با شروع ترم جدید بدم. همسری هم اعلام آمادگی کرده که همراهی کنه
  7. با کوشا تصمیم داریم توی یه پروژه گام برداریم با یک استاد نام آشنا- خدا کنه که بشه- از همین الان می دونم سخته اما من به پولش خیلی نیاز دارم. خدایا یعنی میشه.

پی نوشت: تولد بچه جاری نرفتم چون امتحانا خیلی فشار می آورد. کادوها را فرستادم و تلفنی تبریک گفتم. می گن جاری خوشش آمده بود و کلی تعریف کرده بود از سلیقم.ازم کلی تشکر کرد و پذیرفت که نه بابا چه حرفیه امتحان داشتی دیگه- چقدر دوست داشتم برم- کلی هم برام کیک و خوراکی فرستاد- دستش درد نکنه- همسری نرفت هرکاری کردم نرفت- گفت من بدون خانوم گلم نمی رم