واقعا دست بچه ها درد نکنه- من خودم فکر نمی کردم اینقدر خوب حاضر شیم- اینقدر خوب که تیم پرستاره آرژانتین بعد از گلش وقت کشی کنه جلوی ما- هر چند ناراحتم از داوری که همش تو دست و پا بود و بازی رو بهم می ریخت و یه پنالتی مسلم رو از ما گرفت اما هیچ چیزی نمی تونه باعث بشه که بازی قشنگ بچه هامون شادیمونو کم کنه. دست کیروش درد نکنه ما همون تیمی بودیم که بازی با قطر دو صفر می خوردیم برمی گشتیما... اما بچه ها امشب کاری کردن که آرژانتینیا اسم ایران را هیچ وقت از یاد نبرند. منتظرم گفته های مربی آرژانتین رو بشنوم...
درسته که باختیم
اما آمدم که بگم بچه ها متشکریم
به تیم ملی والیبال هم تبریک می گم که واقعا خوب کار می کنه اونم جلوی تیم هایی چون برزیل و ایتالیا.
کلاس های تدریسم تمام شد. من هم عید رو کامل خوابیدم و حسابی رفرش شدم- این روزها هم به خودم سخت نمی گیرم تا کمی انرژی بدست بیارم. ترم سختی بود. واحد زیاد داشتم و درس و رفت و آمد و جشن و مراسم و پاگشا و ...
از شنبه سفت و سخت تر درس می خونم.
پروژه دکتر تب + پروژه دکتر الف + پروژه دکتر مرام + درس دکتر جیقول + درس دکتر الف را باید حسابی کار کنم.
امشب رو پروژه دکتر تب کار می کنم.
این هفته سر کلاس دکتر مرام بودیم که دروغگو خواست منو ضایع کنه و بگه نتونسته برنامه رو ران کنه و من اولین نفری بودم که رانش کردم!!! در حالیکه نیم ساعت قبلش من داشتم کمکش می کردم!!! دکتر مرام حسابی ضایعش کرد... دمش گرم. و من کلی کیفور شدم
عزیز دلم هم همش سر کاره و اضافه کاری و خسته میاد...
آخه زندگی خرج داره دیگه
امشب مامان دلمه درست کرده، بعد کار میاد اینجا.
امیدوارم پروژه امشب تمام شه
فعلا دوستای گلم دوستون دارم
یک لحظه در آموزش همگی با هم بودیم، همکاران آموزش هم بودند. به ذهنم رسید روربرویشان کنم تا دروغگو معلوم شود. اما وقتی سبک سنگین کردم دیدم بهتر است هیچ نگویم چرا
چون یادم نمی اید از یکی شان حرفی جز دروغ شنیده باشم
و
دومی هم آدم مارموز و مرموزی است و می دانم قصدش به جان هم انداختن ماست. خبر ندارد که اصلا ما با هم ارتباطی نداریم. خیلی زحمت افتاده است
پس فایده ندارد.
اتفاق این است: اولی فرموده است که دومی او را فرا خوانده و مطرح کرده است خانم دکتر آینده(من) پشت شما اینطور گفته اند!!
از این پس اسم اولی را میگذارم : دروغگو
اسم دومی را میگذارم: مار موز
پی نوشت: مدتی است به این دو به هم زنی ها بیتفاوتم. دیگر برایم مهم نیست. دوست ندارم روح پاک و مهربانم را درگیر کنم. نمی خواهم اصلا بدانم کی چه گفته است. به این حرف ها دامن نمیزنم. البته قبلا هم همینطور بودم اما پیش خودم خودخوری می کردم، تعجب می کردم و حرص می خوردم. اما الان نه... دیگر مهم نیست.