تولد همسری جونم مامانم که مشهد بود منم در یک اقدام اساسی رفتم بیرون کیک خریدم و سریع یک دسر خوشمزه درست کردم که روش رو خودم نوشته بودم برای عشقم
پدر همسری ساعت 4 آمد خونمون دنبالم و رفتیم خونه همسری و می خواستم سورپرایزش کنم اما نشد چون فامیل بابای همسری فوت شده بود و اونو دمغ بودن منم برنامم بهم ریخت دیگه همه چیزو گذاشتم یخچال و اونا رفتن تشییع جنازه من و همسری هم رفتیم بیرون براش کادوی تولد گرفتیم: یه جفت کتونی خوشگل و برگشتیم و بعد شام کیک خوردیم و دسر و مادرشوهرم کلی تعریف کرد ازم...کلا فضای خونشون عوض شد و خوشحال شدم این کار رو کردم. چون برادر همسری با جاری که اونا هم عقد هستند قهر کرده بود...(کلا جاری م رو نمی فهمم، اصلا بچه های 66 به بعد رو نمی فهمم درک نمیکنمشون...همش می گن بدین ما بخریم پول بدین پول می خوایم... کمه بده بازم بده...هر چی ما می حوایم هر چی ما برنامه ریختیم- هر چه که به دل ما باشه خوشه)-الان یه عالمه ادم 66 ای ازم ناراحت میشن- حالا من همه را نمی گم اما اینهمه درصد خودخواهی زیاده بخدا....
بعدش آمدیم خونه ما و همسری از اینجا رفت سر کار...
برای تولد خودمم که بخاطر اینکه یکی از استادامون یادش رفته بود جاسه اخر سر کلاس چی گفته و کلی برناممو بهم ریخت (زمان تحویل پروژه را جلو انداخت اون هم با توپ پر که شما چرا پروژه نمیدید همش یاد دردل غریب آشنا بودم یاد اون مقالش که بیخوابش کرده بود عین من) برناممونو عقب انداختیم- همسری گفت بریم بازار خرید کن و هر چی خواستی اول گفت بریم طلا بگیریم گفتم نه بابا الان تو این موقعیت پولاتو جمع کن چه واجب ...خلاصه قرار شد شلوار بخرم به پیشتهاد خودم که دلخواهم پیدا نکردم و فعلا طلب من، گفت بریم کیک بخریم که من گفتم نه اوندفعه خریدیم- باشه یه شام بریم بیرون- حالا قراره عشقم امشب بیاد بریم بیرون شام بخوریم...
خدایا شکرت بخاطر با هم بودنمان- بخاطر اینکه با همه نداشتن هایمان کنار هم خوشیم و به پشتیبانی تو دل بستیم.
راستی یکساله شده وبلاگم- 28 شهریور پارسال متولد شد. وبلاگ جونم تولدت مبارک
دختر داشته باشم هیچ وقت شوهرش نمی دهم...
این پست با خوندن پست مرمری جون به ذهنم رسید
واقعا که گل گفتی مرمر جونم
نمی دونم چرا با این که مسلمانیم این همه دروغ می گوییم... نمی دونم چرا؟
و من نمی فهمم چرا این همه آدم تحصیل کرده و در ظاهر مبادی آداب و اتفاقا مسلمان مسلک، باید اعتمادها را بدزدند، دروغ بگویند و حرمت ها را از بین ببرند.
در جایی کار می کردم که رئیس عوض شد می دانستم از آنجا که من را مهره رئیس قبل می دانند برکنار می کنند. اما رئیس جدید با من اصلا مشکلی نداشت و صحبت های یک عدد آدم (به ظاهر آدم : می دانید از همین ها که ادعای مسلمانیشان گوش ها را کر می کند از همین ها که مستقیم نگاهت نمی کنند و حتی تو را بخاطر نگاه مستقیمت متهم می کنند اما به محض اینکه نگاهشان نمی کنی دزدکی خیره می شوند بهت- از همان ها که اگر به جایی وصل نباشند هیچ نبودند- اما همیشه میخواهند عدالت را اجرا کنند- از همان ها که م * س*ج*د رفتنشان به دلیل است که کار گیرشان بیاید- از همان ها که نون بری می کنند) در گوش رئیس موجب برکناری کلی ام شد. چرا؟ چون به این ظاهرا آدم اجازه نمی دادم در کارهایی که به من مربوط می شود سرک بکشد؟!!... اما به یکی از معاونین اعتماد کردم. اعتماد کردم به حرف هایش... او که نسبتی دور هم با ما دارد... و به ظاهر صلاح مرا می خواهد...
خوب من اینجوریم... در کار کسی مداخله نمی کنم و انتظار ندارم کسی در کارم مداخله کند... شاید باورتان نشود رئیس قبلی اگر می خواست تصمیمی بگیرد و به من می گفت (صلاح نمیدیدم) با او صحبت می کردم و دلایل منطقی ام را می گفتم و او بالحق منطقی بود و می پذیرفت واقعا...
و حالا تمام بیسوادانی که یکسال می خواستند در سازمان باشند و با پارتی و ... اقدام می کردند و من مانعشان بودم(چون واقعا صلاحیت نداشتند) در سازمان راه یافتند... چرا؟
بخاطر خودم ناراحت نیستم اصلا... من کار بهتری یافتم... با حقوق بهتر...جای بهتر...بی دغدغه تر...
برای تلاشم ناراحتم
و به خودم افتخار می کنم... افتخار می کنم که برای حضورم پارتی نداشتم... برای حضورم آقازاده نبودم... با شایستگی هایم آمدم...همیشه... همه جا
من و همسری هر دو در این ماه متولد شدیم. امروز که از خواب بلند شدیم تو گوشش گفتم سلام بر شهریور سلام بر شهریوری ها. صبحت بخیر. ماه ماه ماست، انشالا خیره، انشالا که تو این ماه مشکلمون حل می شه.
نیم ساعت بعد اس ام اس آمد که برای دریافت وام مراجعه کنید. و این اولین خبر خوب این ماه بود.(متاهل ها می دونند که اعلام ارائه مدارک وام ازدواج بعد این همه صبر چقدر باعث ذوق زدگیمون می شه).
امیدوارم ماه ی باشه که مشکلمون حل شه.
امیدوارم ماه پرباری برای کارای من باشه.
بعدا نوشت: لعنت به هر چی آدم بی سواده که این سازمان ها و بانک ها جذب می کنند. طرف مثل عقب مونده های ذهنی فقط بر بر نگات می کنه، و نمی تونه یک کد وارد کامپیوتر کنه...