برای اینکه آگاهانه پای سفره عقد بشینم، با یه سرچ در گوگل شروط ضمن عقد را کامل خوندم.
دیدن این جمله انصافا ناراحتم کرد
مطابق قانون، زن تنها در موارد بسیار خاص میتواند از همسر خود جدا شود، این درحالی است که مرد هر زمان که بخواهد میتواند با پرداخت کلیه حقوق زن، او را طلاق دهد.
ناراحتم برای زنان سرزمینم برای خودم، برای اینکه بعضی ها مجبور می شوند مهریه را اهرم قرار دهند. یک اهرم نامناسب...
وقتی آن را دیدی برق رضایت را از چشمانت خواندم، و من همان انگشتر نشان را انتخاب کردم، شاید عشق همین باشد... نمی دانم
باورش سخته
اینکه اینقدر راحت (اونم من)، این نفر رو انتخاب کردم برای یه عمر زندگی....باورش سخته
فکر نمی کردم اینقدر راحت بپذیرمش. اوایل زیاد ازش خوشم نمی امد و همش دنبال بهانه بودم که بگم نه، اما کم کم. الته الان همچنان داریم با هم بیشتر اشنا می شیم. اما می خوام بگم شکستن این پیله که چندین سال است بهش عادت کردم خیلی سخت است. جالبه بدونید که من در ناز کردن هم حتی مشکل دارم. روزگار اینقدر مرا محکم بار آورده که واقعا متوجه تفاوت های خودم و سایر دخترها می شوم. اما باید تمرین کرد. باید بانو بود به قول گیس گلابتون جان. باید تغیر کنم.
نمی دونم این حسو همه شماهایی که در این مرحله بودین تجربه کردین یا نه. ایستا نیستم. یعنی دو سه بار در روز با خودم می گم، اااا چطور ادم به یه غریبه باید اعتماد کنه، نکنه خوب نباشه، نکنه تصمیم اشتباهیه نکنه نکنه .....
خیلی سخته، تصمیم سختیه ، جدی می گم...
الان دقیقا حس سردرگمی دارم. تا بحال تو زندگیم اینقدر مبهم و گیج نبودم. امیدوارم ختم به خیر بشه و اشتباه نکرده باشم.
همه پروژه ها انجام شد و تحویل داده شد.
ترم جدید آمده و من پروژه دو تا از درس هایم را گرفتم تا عید روش کار کنم.
برای عید باید یک برنامه ریزی درست داشته باشم. یک برنامه ریزی دقیق...
این روزها روزهایی پر کار است، پرکار
و من خیلی خسته ام، خیلی زیاد. احتیاج دارم دو روز کامل بخوابم، کاملا بخوابم، فرصت کنم یه دل سیر خواب می خواهم
این ترم خیلی درس های فشرده ای داریم و درس هایی که کار می بره .
نمی دونم فکر می کنم این آقا را دارم انتخاب می کنم. فکر می کنم پسر خوبیه، و ما می تونیم کنار هم خوشبخت بشیم...
توکل بخدا
روز سختی بود. واقعا ، خصوصا در ظهر هنگام
ساعت 3 رسیدم خونه
ساعت 6 خوابیدم تا ساعت 8
الان یه سردرد بد دارم
یه سردرد خیلی بد
امروز روز خوبی نبود. چون، با کوشا بحثم شد. و تقریبا الان هر دو از هم دلخوریم. قبول دارم که اشتباه از من هم بوده. اما او هم باید قبول داشته باشه که برخوردش بد بوده
امیدوارم زمان همه چیز رو حل کنه
امروز یکی از همکاران که حسابی بهش برخورده که یکی از کارهایی که اعلام کرده بودند نمی شه داره با نامه مستقیم از سوی ریاست با اجرای ما، می شه؛ جواب حرف های اینور و اونورشو گرفت.
اون یکی همکار که مستقیم 3 بار یک مطلبی رو از من پرسیده بود، و بهش گفته بودم نه بابا این حرف ها درست نیست، در حالیکه هر دو در سالن بودیم ما را صدا کرد، و به اون گفت خانم فلانی می گه این حرفا کذبه (دمش گرم)، جا خورد مون چی بگه، گفت: ئه خوب هر چی رئیس بگه من انجام می دم...، منم گفتم: رئیس به من مستقیما نامه داده و داره انجام میشه، موردی نداره و شما لازم نیست زحمت بکشید. حالش گرفته شد.
خوشم نمیاد از ادمای هزار رو
خیلی خوشم اومد ما رو روبرو کرد. آخه احمق تو اگر بحثی داره چرا پشت سر حرف می زنی، ها چی شده، بی کفایتیت داره بر همگان معلوم می شه بهت برخورده نه... . اگر نیتت خیر بود که تا حال میامدی از خودم می پرسیدی. ها داری یار جمع می کنی نه...