سلام
امیدوارم تعطیلات به همه شما خوش گذشته باشه دوستان گلم
سال 95 خوب شروع شد و خیلی امیدوارم که سال خیلی خیلی خوبی برای همه مردم باشه
امروز با لبخند نشستم و دارم هدف گذاری سال 95 را بطور کامل انجام میدهم.
امسال با شروعش دارم روی افکارم کار می کنم تا تغییرات مثبتی در زندگیم ایجاد کنم با یاری خداوند
برای شما هم بهترین ها رو آرزومندم
شاد باشید
اول سال 94 فکر می کردم خیلی سال خوبی پیش رو داشته باشم
اما امسال سال خوبی در زندگیم نبود ببخشید سال 94 - شاید من خودم خوب نبودم تا تو خوب نشدی
من امسال خیلی مریض شدم و مشکلاتی که همه شما میدونید دوست جونای من
اما هر چه به پایان سال نزدیکتر شدیم اوضاع بهتر شد.... خدایا شکرت
خدایا شکرت که امسال با همه سختی هاش دستمون پیش نامحرم دراز نشد و با غرور و افنخار کنار هم ایستادیم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
یکسال از زندگی مشترکمون هم گذشت هزاران بار شکر
برای سال 95: سلامتی همه شادی همه کار خوب پول و یک دفاع خوب آرزومندم
برای همه دوست جونی هام بهترین ها را از سلامتی و عزت آرزومندم
بوس به همه عزیزان
از کوشا یک بار در اینجا صحبت کردم. دوستی قدیمی که با کمک یکی از اساتید (دکتر یاری) پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی کرد و ... فکر می کنید چی شد...
یک روز حسابی دکتر یاری را عصبانی ازش دیدم با کلی دل پر که خیلی ناراحت شدم بعد از اون به من رسید اشعه های تیز این خبیث(بقول دکتر یاری)... و هر چی دلش خواست به من گفت..
کوشا داستان مفصلی در این چند سال اخیر زندگی آکادمیک من دارد اما گفته دکتر خیلی برام با ارزشه که در موردش گفت: او زود ملا شد، خودشو گم کرد...
کوشا تبدیل شد به یک آدم مادی تماما و حالا پولی که هر فرد در دایره ارتباطاتش براش به ارمغان می آورد براش شده اولویت بندی افرادی که با ایشان در ارتباطه...
دکتر یاری بهم گفت دیگه جواب تلفنش رو ندم تا متوجه برخورد بدش بشه و البته خودمم همین کار رو می خواستم بکنم... دیگه خیلی به خودش مغرور شده...
البته منم از خجالت ش در آمدم و برای همه مواردی که برای من و همکار خودش (کسی که مشکلشو یه زمانی حل کرده بود) مطرح می کرد خیلی راحت و غیر مستقیم فوایدی که گرفته رو برشمردم که دیگه فکر نکنه خیلی ما درازگوشیم... که وقتی دکتر شنید خیلی خوشحال شد که واقعیت ها رو براش برشمردم...
یکی دیگر از دوستان که در ظاهر خیلی آدم موجه و نزدیک به خدایی هست وقتی کارش تمام شد و به اصطلاح خرش از پل گذشت و قرار بود یک کاری هم در ازاش برای ما انجام بده...، دیگه جواب تلفن ما رو نداد...جالبه دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که همه آدم ها فقط دنبال کار خودشان هستند... و دیگه به هیچ کسی اطمینان نخواهم کرد... او را هم به خدا می سپارم... تا جواب نیتشو بگیره...انشالا
جالب برام اینکه با همه خوب بودم و برای همه خیر خواستم و با شادی همه خوشحال و بد کسی را تاحال نخواستم...چرا گیره این آدم ها می افتم نمیدانم...واقعا؟؟؟ البه کلی تجربه کسب کردم...
از اوضاع کاری همسر هم بگم که خبرهای خوبی داره میاد...البته سختی داره ... اما خیره انشالا و توکلم به خداست... و هنوز قطعی نشده... برام دعا کنید دوستان لطفا...
اوضاع خودم اما در پایان نامه خوب پیش نمیره متاسفانه
منم و ماه اسفند و کلی کار... برم برم
دوست جونا برای همتون از خداوند خیر و برکت آرزومندم
خوابم نمیبره... در واقع فکر وخیال نمی ذاره... همسر سعی کرد کمکم کنه اما خواب رفت و من اینقدر وول خوردم که دیگه پا شدم امدم سر کامپیوتر و انجام کارهای عقب افتاده ام...
اخبار خوبی فعلا ندارم که بگم. بعضا خودمم واحد چندانی ندارم ترم بعد. خودمم دوست داشتم خلوت باشم که به کار پایان نامه ام برسم. اما از اینکه بعضی از دانشگاه ها هم از خدا خواسته به روی خودشون نیاوردن و هیچ نگفتن ناراحتم... چرا؟ حتما باید کسی سفارشت کنه... من تابحال سفارش نمی شدم اما جمعیت فوق لیسانس فزونی یافته سفارش شده به یک دانشجوی بدبخت دکتری ترجیح داره... حالم بهم می خوره از این همه پارتی بازی سر یک پول چندرغاز تدریس... اه
شاید اصلا فکرم بازتر شد برای انجام کاری در آینده... شاید این احساس نیاز بیشتر بهم کمک کرد تا توانایی هامو بشناسم و جلو برم. خودم قبلترها در وبلاگ یکی از دوستان نوشته بودم که از تدریس خسته شدم زده شدم... انگار خدا هم حرف ما رو جلو جلو شنید...
به ی فکر می کنم... آخ که چقدر این روزها بهش فکر میکنم...
ی یک دختر از ته ته تهران با یک خانواده فوق سطح پایین بود که در دانشگاهی غیرانتفایی ته ته ایران قبول شد در مقطع کاردانی. تمام جذابیت این دختر برای شما برخورد اولش است آن هم بخاطر عشوه و طنازیش و جلسات ملاقات بعدی و بعدتر شما از او هیچی نمیبینید که بقول یکی از مذکرها این فقط برای برخورد اول است بعدش چی (مذکری که او را دیده) ی عزیز ما استاد دوران کاردانی خود که جوانی برازنده با اصالت و هیئت علمی یک دانشگاه دیگر است را تور می زند دقیقا تورررر (یکسال طول می کشد خانواده پسر او را به عنوان عروس بپذیرند) و با هم ازدواج می کنند (خوشبخت شوند انشالا). این ازدواج تنها یک ازدواج نیست. دخترک به بهشت وارد می شود. بخشی از جهاز، ادامه تحصیل، استادی در دانشگاه !!!!!!!که باورم نمی شود واقعا سر کلاس چکار می کند (یادم هست برخورد اولش با من وقتی فهمید من دانشجوی دکتریم و چند مقاله دارم و استاد دانشگاه تا کی دهانش باز بود و بروبر مرا می نگریست و تحسین می کرد و این تحسین ادامه داشت و ادامه داشت ادامه داشت)کار خوب و ... و ... که همه با ازدواجش حاصل شده... دیدمش چند وقت پیش سوار بر مرکب جدید میلیونی شان و قهقه خنده (که انشالا ادامه داشته باشد) اشتباه نکنیدبخیل نیستم و نبودم نه، حرفم این است... حتما خدا او را بهتر از من دوست دارد... من چی؟ گناه من چه بود؟؟؟
.
.
.
خسته ام خسته