دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

اولین خرید عروسی

اولین خرید عروسی را انجام دادیم. هفته پیش رفتیم سبزه میدون آیینه و شمعدان را خریدیم. اول می خواستیم طرح نقره برداریم، اما دیدیم کارایی آیینه پایین میاد و قیمتش هم زیاد می شه...اما الان یک آیینه و میز چوبی گرفتیم که خیلی دوسش داریم با یک جفت لاله شرابی رنگ سنتی که همیشه دوست داشتم خونم از اونها داشته باشم... بعد هم رفتیم تو بازار و یه ست کیف و کفش برداشتم و یه مقدار لباس خریدیم و بعد رفتیم جمهوری و لباس گرفتیم و رفتیم منوچهری چمدان ها  را هم خریدیم. هنوز  از خریدهایمان باقی مانده است. کلا هر چیزی که نیاز دارم می خرم و سعی می کنیم با وجود اینکه کلی کار داریم : خونه و آماده کردنش و سالن و مطرب و کارت عروسی و لباس عروس و داماد و ...؛ سعی می کنم بهمون خوش بگذره...


تا اینجا که خیلی خوبه...از همه خریدهام راضی هستم. این هفته هم می رم چندجا لباس عروس ببینم.

بچه ها برام دعا کنید من کلی درگیری در دانشگاه هم دارم آزمون جامع و امتحان و امتحان زبان و ...


امروز از خودم خیلی راضی بودم کلی کارای تلنبار شده را انجام دادم تصمیم دارم همینطور ادامه بدهم تا اعتماد بنفسم زیاد بشه. یک دفتر یادداشت کوچیک همراه خودم گذاشتم تا کارهامو بنویسم یادم نره اونموقع تو کاغذای مختلف می نوشتم یاد می رفت. این هفته هم کلی ارائه دارم برای هر دو استادمون.

از همسری بگم که میره سر کار و بر میگرده  خدا رو شکر.

هفته پیش یکی از دوستای خوب دوران ارشدم را دیدم. همان دوست هنرمندم. کلی دردودل کردیم. خیلی سختی همین اول زندگی کشیده. من واقعا تحملش را تحسین می کنم... زهرای عزیزم برایت بهترین ها را از خداوند می خواهم، به قداست این صبری که داری...


اگر بتونم پروژه ها را بردارم و ادامه بدهم می توانم مقداری پس انداز داشته باشم. برام دعا کنید دوستای خوبم...

اولین سفر

اولین سفر رفتیم شمال- خونه عموی همسری، کلا خانواده خونگرم و خوبی بودند و خیلی به ما خوش گذشت.

سفر خیلی خوبی بود و حداقل خستگی های این مدت از تنمون در آمد. دریا خیلی خروشان و سرد بود، از نگاه کردن به دریا هیچ وقت سیر نمی شم.

روز اول حسابی سرد بود و بارونی طوری که رسیدیم بخاری خونه رو بغل کردیم و کنار خانواده عمو همسری بودیم. روز بعد بهتر شد هوا و تونستیم بریم بازار ترشی و ماهی که من عاشقشم... بعد هم دریا و دریا...


موقع برگشت هم زن عموی همسری به رسم همیشگی کادو به من داد و ما رو با لبخند بدرقه کرد...واقعا دستش درد نکنه...


مرسی همسری جونم که برام خرید کردی. یه گپ خوشگل قرمز خریدم از پرشیا با یک تونیک جلوباز زمستانی نوک مدادی...

خیلی دوسشون دارم چون بهم خیلی میان...

با اینکه سفر ساده ای بود اما به ما خیلی خوش گذشت


ممنونم خدا جونم


پی نوشت1: خیلی سخته که یک کارشناس ساده دانشگاه واحد پروژه ات را که باهات صحبت کرده بود براحتی می پیچونه اون هم برای آدم بیسوادی که ته قندرقه کارشناسی ارشد گرفته و کارمند بانکه!! و در طول دوران دانشجویی به همه دخترای مسیر شماره می داد...همونی که از دانشگاه الف بیرونش کردن بس که شکایت دانشجویان دختر به حراست رسیده بود و تو تو همون دانشجوی دکترای درس خون و شاگرد اول هستی اما...


پی نوشت2: بعضی وقت ها احساس می کنم که دارم له می شم زیر فشار اقتصادی...


پی نوشت3: پی نوشت بد زیاده- از هم شاگردی هام و اساتیدو ... نمی خوام بگم، انرژی منفیِِ نمی خوام بذارم...


پی نوشت4: ممنونم بچه های قدیمی که نذاشتین هر کس و نا کسی ...، نگرانی هام تمام شد، بخاطرتون ناراحت بودم. باریکلا به تدبیرتون بدون دعوا بی دغدغه...آفرین...کلی انرژی گرفتم ازتون...بعضی ها حسابی سنگ رو یخ شدن. بقول مامانم چوب خدا صدا نداره...و اون فرد دیگه اونجا کار نمی کنه...


پی نوشت5: دغدغه ها داره اعتبارمو کم رنگ می کنه. باید به فکر بود باید...



او که نیست...اما هست...بابا


و چقدر زیباست...

وقتی دلم سخت تو را می خواهد... تو را می خواهد که باشی... باشی و راهنماییم کنی... کمکم کنی...

دیشب بخاطر نداشتنت بخاطر نبودت اشک ریختم... و تو درست همان موقع که باید باشی و نیستی... بودی


مامان غصه ام را خوانده بود... با اون نگاه تیزش با اون حس قوی ش و با اون شم همیشگی... نیت کرده بود و خوابیده بود...


مرسی بابا مرسی عزیزم ممنونم که به خوابش آمدی و با حرفات گره از کارم باز کردی... ممنونم بابا...

ممنونم که هستی... کی میگه نیستی... ممنونم که وجودت برام مرهمه... ممنونم که غصه ما برات مهمه... منو ببخش که چندی پیش با خودم گفتم دیگه حتما سراغی ازمون نداری و ما رو نمی بینی... منو ببخش بزرگوارم، ببخش سالارم


ممنونم بابا


وقتی مامان تعریف کرد بغض کردم، می خواستم گریه کنم- اما بخاطر مامان خودمو کنترل کردم و الان وقتی دارم اینجا تقدس حضور بابام و حس مامانم را می نویسم اشک ریختم- خونه خالیست و مامانم رفته زیارت عاشورا


پی نوشت: عاشورایی ها هر جا رفتین و دلتون لرزید برای مظلوم بودن حضرت زینب، برای شجاعت و بزرگی آقامون حسین، من کوچک را هم دعا کنید.

سلام بر محرم


درد بی درمان

پر از رخوت م


خسته


نمی دونم اما من اینجوری نبودم...


اما می دونم


چرا خودمو گول بزنم...


درد من درمان ندارد


پی نوشت1: برای اینکه حالم خوب شه می خوام بزنگم بیاد بریم پیاده روی. شاید حالم خوب بشه.


انجام کاری که رو اعصابم بود

حسابی رو اعصابم بود. کاری که استادم معرفی کرده بود و من هی عقبش می انداختم. درست در لحظاتی که نا امید شده بود طرف، براش فرستادم. آخه واقعا حوصلشو نداشتم. نمی دونین الان چقدر حس سبکی دارم. دقیقا از تابستون رو اعصاب من بود. نمی تونی ارشد نخون بابام جان- من نمی دونم ما کی بود کومکمون کنه...


چند باریِ که می خوام برم آرایشگاه ببینم از کارهاشون- برنامم با خواهر همسری جور نمی شه...امروزم که اس دادم دیدم رفته خونه عموش...قرار شد هفته بعدی بریم چون من هر روز خونه نیستم که...


همسری سر کاره- سرما خورده بودم آمده بود به بالینم. هی می گفتم برو اونور گوش که نمی کرد. آخرش می ترسم سرما خورده باشه...

الان زنگ زد سرما نخورده خدا رو شکر...



برم یه عالمه کار برای جلسه بعدی درسیم دارم که انجام بدم. فردا هم که باید برم درس بدم.