دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

انجام کاری که رو اعصابم بود

حسابی رو اعصابم بود. کاری که استادم معرفی کرده بود و من هی عقبش می انداختم. درست در لحظاتی که نا امید شده بود طرف، براش فرستادم. آخه واقعا حوصلشو نداشتم. نمی دونین الان چقدر حس سبکی دارم. دقیقا از تابستون رو اعصاب من بود. نمی تونی ارشد نخون بابام جان- من نمی دونم ما کی بود کومکمون کنه...


چند باریِ که می خوام برم آرایشگاه ببینم از کارهاشون- برنامم با خواهر همسری جور نمی شه...امروزم که اس دادم دیدم رفته خونه عموش...قرار شد هفته بعدی بریم چون من هر روز خونه نیستم که...


همسری سر کاره- سرما خورده بودم آمده بود به بالینم. هی می گفتم برو اونور گوش که نمی کرد. آخرش می ترسم سرما خورده باشه...

الان زنگ زد سرما نخورده خدا رو شکر...



برم یه عالمه کار برای جلسه بعدی درسیم دارم که انجام بدم. فردا هم که باید برم درس بدم.

نظرات 3 + ارسال نظر
گلبرگ(یاسمن) جمعه 25 مهر 1393 ساعت 15:27

موفق باشی عزیزم

ممنونم گلم

غریب آشنا پنج‌شنبه 24 مهر 1393 ساعت 19:14 http://www.gharibeashena-1392.mihanblog.com

اصلا روایت داریم واجبه زن و شوهر از هم سرماخوردگی بگیرند
جدا از شوخی، ایشالا همیشه سلامت باشی.
به به بحث آرایشگاه و کارای عروسی. تاریخ تعیین کردید؟

بله تاریخ داریم ما...

زویا پنج‌شنبه 24 مهر 1393 ساعت 11:46 http://zehnemanedige.persianblog.ir

چقدر تحویل کارهایِ اینجوری میچسبه. انشالله سرماخوردگیت زودتر خوب بشه :)

ممنونم عزیزم- می دونی من و تو تو انجام کارها مثل همیم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.