دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

بعد از ازدواج

بدترین حس بعد از ازدواج اینه که بفهمی پدر و مادرت ازت صلب مسئولیت کردند، کاری به کارت مدارند و حالی ازت نمی پرسند...

به همین سادگی... انگار از بچشون سیر بودند...


+ صحبتی ندارم!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
دخترک شنبه 18 مهر 1394 ساعت 08:10 http://doxtarak.blog.ir

به نظرم ممکنه یه سری سوء تفاهم ها شده باشه و حرف هایی زده شده باشه که شما ازش بی خبرین. یه حس منفی وقتی اینجور وقتا حاکم میشه، طرف سعی میکنه کنتاکت رو هر چه بیشتر کم کنه. اونا هم احتمالا از طرف خواهر شوهر و برادرشوهر و جاری هات تحت فشارن. کم کم درست میشه عزیزم :) زمان بهشون نشون میده کی درسته و کی غلط

نمیدونم...

ویدا پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 08:34

هااااااااااااااااااااااااااااا
نگووووووووووووووو

مربوط به من نمیشه... پست را می گم

غریب آشنا پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 07:24 http://www.gharibeashena-1392.mihanblog.com

شاید قبل از ازدواج هم زیاد احساس مسئولیتی نمی کردن که الان بی خیال شدن. یا شاید از اون سه تای دیگه میترسن.

آره نسبت به همسری اصلا نمی کردن. روزی که من نیستم اصلا بهش نمیگن بیا اینجا. یا ما الان جفتمون مریضیم. یک بار زنگ نزدند بپرسند خوبید. حالتون چطوره. اونوقت پدرشوهری مریض بود...من براش سوپ پختم...مادرشوهری رفت با دوستاش بیرون...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.