از کوشا یک بار در اینجا صحبت کردم. دوستی قدیمی که با کمک یکی از اساتید (دکتر یاری) پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی کرد و ... فکر می کنید چی شد...
یک روز حسابی دکتر یاری را عصبانی ازش دیدم با کلی دل پر که خیلی ناراحت شدم بعد از اون به من رسید اشعه های تیز این خبیث(بقول دکتر یاری)... و هر چی دلش خواست به من گفت..
کوشا داستان مفصلی در این چند سال اخیر زندگی آکادمیک من دارد اما گفته دکتر خیلی برام با ارزشه که در موردش گفت: او زود ملا شد، خودشو گم کرد...
کوشا تبدیل شد به یک آدم مادی تماما و حالا پولی که هر فرد در دایره ارتباطاتش براش به ارمغان می آورد براش شده اولویت بندی افرادی که با ایشان در ارتباطه...
دکتر یاری بهم گفت دیگه جواب تلفنش رو ندم تا متوجه برخورد بدش بشه و البته خودمم همین کار رو می خواستم بکنم... دیگه خیلی به خودش مغرور شده...
البته منم از خجالت ش در آمدم و برای همه مواردی که برای من و همکار خودش (کسی که مشکلشو یه زمانی حل کرده بود) مطرح می کرد خیلی راحت و غیر مستقیم فوایدی که گرفته رو برشمردم که دیگه فکر نکنه خیلی ما درازگوشیم... که وقتی دکتر شنید خیلی خوشحال شد که واقعیت ها رو براش برشمردم...
یکی دیگر از دوستان که در ظاهر خیلی آدم موجه و نزدیک به خدایی هست وقتی کارش تمام شد و به اصطلاح خرش از پل گذشت و قرار بود یک کاری هم در ازاش برای ما انجام بده...، دیگه جواب تلفن ما رو نداد...جالبه دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که همه آدم ها فقط دنبال کار خودشان هستند... و دیگه به هیچ کسی اطمینان نخواهم کرد... او را هم به خدا می سپارم... تا جواب نیتشو بگیره...انشالا
جالب برام اینکه با همه خوب بودم و برای همه خیر خواستم و با شادی همه خوشحال و بد کسی را تاحال نخواستم...چرا گیره این آدم ها می افتم نمیدانم...واقعا؟؟؟ البه کلی تجربه کسب کردم...
از اوضاع کاری همسر هم بگم که خبرهای خوبی داره میاد...البته سختی داره ... اما خیره انشالا و توکلم به خداست... و هنوز قطعی نشده... برام دعا کنید دوستان لطفا...
اوضاع خودم اما در پایان نامه خوب پیش نمیره متاسفانه
منم و ماه اسفند و کلی کار... برم برم
دوست جونا برای همتون از خداوند خیر و برکت آرزومندم
امشب خبر بدی شنیدم. میان این همه خبر انگار خبرای بد حجمش زیاد تره
دوستی دارم که اینجا بنام کوشا ازش یاد کردم. بیمار شده سخت... علت شناسایی نشده... حدس بر وجود یک تومور هست... براش دعا کنید بچه ها خواهش می کنم.
وقتی شنیدم همسری پیشم بود اولش بروی خودم نیاوردم نیم ساعت بعد های های گریه کردم.
آخه چرا... خیلی جوانه بچه ها. دانشجوی دکتری- همه مقاطع رو با زحمت درس خونده. واقعا با زحمت. تازه داشت نتیجه می گرفت از زحمتاش که... خیلی ناراحت کننده است.
کوشا همونی بود که برام یک منبع درآمد جور کرد وقتی فهمید می خوام گام های بزرگتری تو زندگیم بردارم و بیکارم...
کوشا همون بود که تو پایان نامم دست رسوند...
همون بود که در یکی از مشکلات دانشگاهی که ناخواسته برام پیش آمده بود ازم دفاع کرد و واقعیت را برای همه رو کرد اون هم با چه سیاست و درایتی...
همون بود که چه علمی و چه غیر علمی ازش مشورت می خواستم هرجا مغزم کار نمی کرد و انصافا خوب منو راهنمایی می کرد...
همون که همیشه حسن نیت داشت...
همون که کلید اصلی مقاله نوشتن را تو یک کلمه بهم یاد داد سال ها پیش...
همون که...
خدایا دیگه تحمل ندارم
خواهش میکنم بخاطر دل خانوادش بخاطر خودش که همیشه به همه دست می رسوند شفاشو بده...خدایا امیدم به توست. کمکش کن.
خیلی شب بدیه خیلی بده این روزها خیلی بده خسته ام از این همه اخبار بد...بغض داره خفم می کنه...
سلام
امروز فایل اولیه را برای دکتر مرام بابت کتاب فرستادم. دکتر مرام خ پیگیر نیست و این آدم و سرد می کنه- تصمیم گرفتم خودم دنبال کار باشم چون در هر صورت به نفع خودمم هست
بعد از ظهر هم فایل های یه نرم افزار جدید را دانلود کردم- راستش یک پیشنهاد آموزشی کلان داشتم که به همسری گفتم یا تو بشین واسش یک جزوه بنویس یا من خودم از ب بسم ا... یاد میگیرم میرم درس میدم (آخه همسری اونو وارده)
کوشا زنگید و بابت یک سری پروژه حرف زد که من امیدوارم بشه چون بدجوری به پول نیاز دارم. بعدشم پیشنهاد داد سهمشو در کتاب با دکتر حامی من بنویسم و او در عوض پروپوزال پروژه کلان را جلو ببره. خوب بود الان هر دومون رو این کارا بیشتر از تقسیم مساوی کارها سوار هستیم. هرچند ددلاین ش برای آخر مرداده!
حالا می خوام یک کوچولو به خواهری در پایان نامش کمک کنم و بعدش برم سراغ کتاب دکتر حامی- این روز هاست که پیداش بشه از سفر و سراغمو بگیره
کارام سنگین بود پخشش کردم:
مرداد: کار کتاب دکتر مرام- مقاله دکتر الف- کتاب دکتر حامی- کار پروژه دکر تب- پروژه ها با کوشا و پروژه نجار
شهریور: کار کتاب دکتر مرام-کار پروژه دکر تب- امتحان زبان- نرم افزارها-پروژه ها با کوشا
پی نوشت: مشکل همچنان ادامه دارد اما من به آینده خیلی امیدوارم خیلی امیدوارم
واقعا دست بچه ها درد نکنه- من خودم فکر نمی کردم اینقدر خوب حاضر شیم- اینقدر خوب که تیم پرستاره آرژانتین بعد از گلش وقت کشی کنه جلوی ما- هر چند ناراحتم از داوری که همش تو دست و پا بود و بازی رو بهم می ریخت و یه پنالتی مسلم رو از ما گرفت اما هیچ چیزی نمی تونه باعث بشه که بازی قشنگ بچه هامون شادیمونو کم کنه. دست کیروش درد نکنه ما همون تیمی بودیم که بازی با قطر دو صفر می خوردیم برمی گشتیما... اما بچه ها امشب کاری کردن که آرژانتینیا اسم ایران را هیچ وقت از یاد نبرند. منتظرم گفته های مربی آرژانتین رو بشنوم...
درسته که باختیم
اما آمدم که بگم بچه ها متشکریم
به تیم ملی والیبال هم تبریک می گم که واقعا خوب کار می کنه اونم جلوی تیم هایی چون برزیل و ایتالیا.
امتحانات است و عشق هست و گرما و آرامش خاطر
امیدوارم امتحانات ختم بخیر بشه
هنوز برگه ای از بچه ها تصحیح نشده و من همون استادی بودم که سریع نمره می دادم. اما الان خوب شرایط عوض شده و امتحانات خودم ارجحیت دارند.
همینطور که تو این گرمای تابستانی درس می خونم برنامه تابستان رو هم دارم می ریزم.
پروژه دکتر تب کامل انجام شد و تحویل داده شد.
پی نوشت: تولد بچه جاری نرفتم چون امتحانا خیلی فشار می آورد. کادوها را فرستادم و تلفنی تبریک گفتم. می گن جاری خوشش آمده بود و کلی تعریف کرده بود از سلیقم.ازم کلی تشکر کرد و پذیرفت که نه بابا چه حرفیه امتحان داشتی دیگه- چقدر دوست داشتم برم- کلی هم برام کیک و خوراکی فرستاد- دستش درد نکنه- همسری نرفت هرکاری کردم نرفت- گفت من بدون خانوم گلم نمی رم