دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

روزهای امتحان

امتحانات است و عشق هست و گرما و آرامش خاطر

امیدوارم امتحانات ختم بخیر بشه


هنوز برگه ای از بچه ها تصحیح نشده و من همون استادی بودم که سریع نمره می دادم. اما الان خوب شرایط عوض شده و امتحانات خودم ارجحیت دارند.


همینطور که تو این گرمای تابستانی درس می خونم برنامه تابستان رو هم دارم می ریزم.

پروژه دکتر تب کامل انجام شد و تحویل داده شد.

  1. پروژه دکتر الف را تصمیم دارم به یک مقاله درست حسابی تبدیل کنم. دو تا ایده داشتم که با دکتر که صحبت کردم خوشش آمد و هر دو را تایید کرد. ایده اول را باید از پسش بربیام، اما اگر بشه ترکوندم حسابی، ایده دوم هم کار روتینی هست اما تو این حوزه کسی درباره اش کار نکرده و تو اون حوزه جا واسه مانور داره... خلاصه بعد امتحانا می رم سروقتش
  2. با دکتر مرام کار کتاب شروع کردم، ضمن اینکه باید برنامه نویسی هم برای ترم آینده کار کنم چون می دونم مفاهیم درسی رو با برنامه نویسی ارائه می ده که رسمون رو رسما خواهد کشید
  3. پروژه جیقول را دادم تو ترم (تنها کسی بودم که توی ترم این کار را کردم حالا 15 روز دیگر وقت داشتیم مونده فقط ارائش که حوزه کاریم تو ارشد بوده- رسما می خوام موقع ارائه بترکونم(کلاسش چند جلسه مونده)
  4. ترم تابستانی احیانا بردارم
  5. تصمیم دارم هفته ای دو تا پایان نامه خارجی تخصصی در حوزه مورد علاقم بخونم تا ایده بگیرم برای پایان نامه خودم
  6. تصمیم دارم رو زبانم کار کنم- داره کلا یادم میره و اینکه تصمیم دارم امتحان زبانم رو با شروع ترم جدید بدم. همسری هم اعلام آمادگی کرده که همراهی کنه
  7. با کوشا تصمیم داریم توی یه پروژه گام برداریم با یک استاد نام آشنا- خدا کنه که بشه- از همین الان می دونم سخته اما من به پولش خیلی نیاز دارم. خدایا یعنی میشه.

پی نوشت: تولد بچه جاری نرفتم چون امتحانا خیلی فشار می آورد. کادوها را فرستادم و تلفنی تبریک گفتم. می گن جاری خوشش آمده بود و کلی تعریف کرده بود از سلیقم.ازم کلی تشکر کرد و پذیرفت که نه بابا چه حرفیه امتحان داشتی دیگه- چقدر دوست داشتم برم- کلی هم برام کیک و خوراکی فرستاد- دستش درد نکنه- همسری نرفت هرکاری کردم نرفت- گفت من بدون خانوم گلم نمی رم

مردی با حجاب زنانه

این هفته دفاع یکی از بچه ها بود

تو دفاع خیلی ها که از دانشگاه کارشناسی خودمون بودیم امده بودند

آخه دفاع کننده هم یکی از ما بود

جلسه خوب بود و من چیزهای زیادی یاد گرفتم

کلا همه جلسات را می روم


به کوشا گفتم چرا دکتر زی زی ( دکتری که باهاش مقاله دارم دوران ارشد) با من رفتارش متفاوت از دخترهای دیگه بود

کلا با دخترها خوب نیس و بد برخورد می کرد اما با من مثل همه روابط معمولی دیگر بود و است و کلی جلو می اید حال و احوال می کند

گفت: بخاطر اینکه تو مثل مرد ها هستی- تو مردی فقط مقنعه سرته...

تعجب نکردم

همسری هم در دوران قبل عقد وقتی برای خرید می رفتیم همین را به من گفت " مثل پسرا راه می ری"


الان دیگه واقعا دوست دارم یه کم زنانه رفتار کنم بگذریم

(آخه محیط آکادمیک جنسیت نمی شناسد- چرا باید اونطور باشم- من ناز ندارم عشوه ندارم- کسر شان است در محیط آکادمیک بنظرم)


مدتی بود با کوشا سر مسایل علمی بحث نکرده بودیم- روز خوبی بود

دکتر زی زی بنظرم فرد موفقی است. تفاوت مالی ش را در گذر زمان حس می کنم.


دوست دارم با او و دکتر فری که پروژه میلیونی برمی دارند کار کنم. اما برای این منظور اعتبار و وجهه ای که در محیط آکادمیک و تدریس به دست آورده ام بالطبع کمرنگ می شود...


بنظرتون چه کار کنم بچه ها؟

شغل (استخدام واحد پژوهش سازمان ها یا مشاوره پژوهش که دومی خوب محتمل تر است) یا هیئت علمی شدن؟؟ کدامیک؟

خواب

کلاس های تدریسم تمام شد. من هم عید رو کامل خوابیدم و حسابی رفرش شدم- این روزها هم به خودم سخت نمی گیرم تا کمی انرژی بدست بیارم. ترم سختی بود. واحد زیاد داشتم و درس و رفت و آمد و جشن و مراسم و پاگشا و ...


از شنبه سفت و سخت تر درس می خونم.

پروژه دکتر تب + پروژه دکتر الف + پروژه دکتر مرام + درس دکتر جیقول + درس دکتر الف را باید حسابی کار کنم.

امشب رو پروژه دکتر تب کار می کنم.


این هفته سر کلاس دکتر مرام بودیم که دروغگو خواست منو ضایع کنه و بگه نتونسته برنامه رو ران کنه و من اولین نفری بودم که رانش کردم!!! در حالیکه نیم ساعت قبلش من داشتم کمکش می کردم!!! دکتر مرام حسابی ضایعش کرد... دمش گرم. و من کلی کیفور شدم


عزیز دلم هم همش سر کاره و اضافه کاری و خسته میاد...

آخه زندگی خرج داره دیگه


امشب مامان دلمه درست کرده، بعد کار میاد اینجا.

امیدوارم پروژه امشب تمام شه

فعلا دوستای گلم دوستون دارم


روزپرکار


سلام

امروز کلا از خودم راضی هستم. اگر مابقی روزهای هفته را هم اینقدر کار می کردم خیلی خوب بود. یکی از پروژه هامو کامل کردم و اماده که هفته بعد بدم به استادم. رو کار اون دوست هم خیلی کار کردم اما کله شقی از خودشه، آخر سر پشیمون شدم. اخه بابا تو که اخرش می خوای کار خودتو بکنی چرا از من صلاح و مشورت میگیری. برو اگر برنگشتی دوباره کمک نخواستی

امیدوارم 5 شنبه و جمعه رو هم رو مقاله باقیمانده کار کنم و شنبه راحت راحت برم سر کلاسام. هر چند فردا کلاس ها شروع می شه و دوباره باید بریم درس بدیم برای بچه هایی که روز به روز بی انگیزه ترند.

هنوز خستگیم درنیامده باید ترم جدید رو شروع کنم.


الان هم کلی با پشتیبانی کل کل کردم تا تمدید کنم نتمونو. اخه این چه ای دی اس الیه چه خدمت رسانیه!!!


بعدشم کار خواهری رو انجام دادم برای پروژش. حالا برم بخوابم که 5 صبح باید بلند شم و فردا کلی مسافت باید طی کنم برای تدریس در دانشگاه جدید

فعلا دوستان

لحظه های زندگی

خوب امروز باید به یکی از دوستام کمک کنم برای پایان نامه ارشدش، نمی دونم چرا با زیاد شدن ظرفیت ارشد اساتید بیخیال وظایفشون نسبت به دانشجوهاشون شدند، و عملا گذاشتنشون کنار. بچه ها هم که ماشالا وقت ندارن مطالعه کنند و همه سر کار می روند. نمیدونم چه دلیلی داره وقتی وقت نداری، در س بخونی. اونم چه درس خوندنی. بهره حال خیلی از وقت منو می گیره...فکر کنم برای این کلا من جاش دارم دوباره درس می خونم....!!!


باید یکی از پروژه های خودمم ویرای ش کنم و بفرستم. جالبه ترم جدید شروع شده ما هنوز داریم کارای ترم قبلی را می کنیم؟؟!!


یکی از مقاله ها رو هم باید شروع کنم. ضمن اینکه سرویس خواهرزادم امروز نیست و من باید او را ببرم کلاس موسیقی و برگردونم و یه دو ساعتی هم مامان نیست و باید خواهر زاده کوچیکه را نگه دارم...

خوب قسمت خواهرزاده هامو دوست دارم انرژی بخشه...


خواستگار محترم در جریان هستند و من فعلا نه هیچ احساسی دارم و نه به هیچ دلیل رد یا تایید منطقی رسیدم. (اینجا البته می شه اعتراف کرد که یه کوچولو ازش خوشم امده) توکل بخدا. هر چی خدا بخواهد من هم راضیم.


خوب فعلا دوستان