دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

عروسی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عروسی

+ بینایی کوشا برگشته. یعنی پلاکت ها در مغزش از روی اعصاب بینایی حرکت کردند. نه خوبه نه بد. توکل بخدا

+ عروسی برگزار شد. خونه جدید فعلا اینترنت نداریم. بعدا مفصل میام می گم براتون... خدا رو شکر همه چیز عالی بود.

آینه و شمعدان بُران

امروز من و همسری آیینه و شمعدانمان را بردیم خونه جدید

خونه خودمون...خونه آرزوهامون... خیلی ذوق داشتیم خیلی...

دست همسری درد نکنه که کل خونه را تمیز کرده بود. من که کمکش نکردم چون امتحان داشتم... حالا فقط یه خورده کاری زنونه مونده که واقعا اینا رو مردا نمی دونند. خیلی ازش تشکر کردم... دست پدر همسری هم درد نکنه که خرده کاری هارو درست کرده برامون...


اول من با کاسه آب که مزین به گل نرگس باغچه پدر همسری بود و کاسه برنج (که مامانم برنج را در کاسه چینی گل سرخی مادربزرگ خدا بیامرزم ریخته بودو هنگام خداحافظی گفت مال خودت) و دو شاخه گل رز سرخ و شیرینی وارد شدم. بعد از من همسری آمد قرآن بدست درحالیکه هر دو تامون صلوات میفرستادیم. بعد آیینه و شمعدان را آوردیم. تا همسری بره و جانمازها را بیاره از ماشین با یکی از فرش هامون تا روش نماز بخونیم، آهنگ گذاشتم و وقتی آمد بالا اول یک آهنگ رقصیدیم. بعد وضو گرفتیم نماز خوندیم و چند آیه قرآن. دیگه شروع کردیم به باز کردن آیینه و کنسول چوبی مون با لاله های شرابی رنگی که عاشقشونم...این کار رو درحالی انجام دادیم که با هم بلند دعای فرج را می خوندیم... خیلی چسبید بچه ها...انشالا شماهایی که مجردین بهش برسید به زودی...باور کنید یادتون بودم یاد همه دوستای مجردم...بعدشم  بعد از اون هم رفتیم خونه پدرهمسری نهار خوردیم و همسری من را رسوند خونمون و رفت


+خدایا کمکمون کن. با نام تو زندگیمون رو شروع کردیم در سختی ها و شادی ها بهمون قدرت بده کنار هم باشیم و سرافراز زندگی کنیم.

+چقدر دوست داشتم بابام بود.

استرس

پر از استرسم

                  پر از نگرانی

                                  نگران روزهای آینده...

                                                              در حالیکه داریم خونه امیدمون رو آماده می کنیم...

                                                                                                                               همسرم، عزیز دلم، بیکاره...


روتختی

سلام دوستای خوبم.

روتختی خریدم. خیلی دوستش دارم حالا باید برم سراغ پرده و فرش اتاق خواب- از تیراژه. نمایندگی ورونیکا- که یک شعبه دارد در سبزه میدون. والا ما ندیدیم دانشجوی دکتری که امتحان و ارائه داشته باشد و در بازار اینور و اونور برود...والا- روتختی 700 تومان بود اما 15 روز تو آف بود و من یک روز مونده به آخر آف خریدم.

لوازم آرایش هم خریدم