ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امتحانات است و عشق هست و گرما و آرامش خاطر
امیدوارم امتحانات ختم بخیر بشه
هنوز برگه ای از بچه ها تصحیح نشده و من همون استادی بودم که سریع نمره می دادم. اما الان خوب شرایط عوض شده و امتحانات خودم ارجحیت دارند.
همینطور که تو این گرمای تابستانی درس می خونم برنامه تابستان رو هم دارم می ریزم.
پروژه دکتر تب کامل انجام شد و تحویل داده شد.
پی نوشت: تولد بچه جاری نرفتم چون امتحانا خیلی فشار می آورد. کادوها را فرستادم و تلفنی تبریک گفتم. می گن جاری خوشش آمده بود و کلی تعریف کرده بود از سلیقم.ازم کلی تشکر کرد و پذیرفت که نه بابا چه حرفیه امتحان داشتی دیگه- چقدر دوست داشتم برم- کلی هم برام کیک و خوراکی فرستاد- دستش درد نکنه- همسری نرفت هرکاری کردم نرفت- گفت من بدون خانوم گلم نمی رم
سلام
خلاصه با اتمام کلاس های تدریسم وقتی پیدا شد که خونه باشم
پس در یک اقدام متفکرانه همسری رو دعوت کردم خونمون و خودم غذا پختم- تازه از دانشگاه (آخرین کلاس) آمده بودم و وقت نبود پس مرغ درست کردم که کلی خوشش آمده بود اما اولش باورش نمی شد که خودم پختم. می گفت مگه می شه این همه درس خوند و مقاله داد و دست پخت خوب هم داشت... گفتم اختیار دارین خلاصه این همه دوری از خونه کلی خونه داری یاد ما داد... عصرشم بعد کلاسم امد دنبالم و رفتیم بستنی و ژله خریدیم و یه دسر درست کردیم که خوب چون عجله ای بود شکل ش مجلسی نشد اما مزه فوق العاده ای داشت... مامان هم کلی خوشش آمد. مامانم گفت چه عجب تو خلاصه دست به کار شدی تو آشپزخونه... راست می گه از وقتی دکتری قبول شدم تو آشپزخونه دیده نشده بودم.
البته روز عید با هم خونه بودیم و اهالی خونه نبودند. ماکارانی آشیانه درست کردم که نذاشت تنهایی درست کردم آمد و کمک کرد و انصافا حسابی گوشت را قوام آورد و کلی بهمون چسبید جاتون سبز...
الهی قسمت همه دوستان مجردم بشه...
کیف کردین کلی از خودم تعریف کردم.
امروز شاگرد خصوصیم رو که رد کردم گفتم بهتره بیام یه پست بنویسم. شاگردم را کلی با انگیزه و انرژی و بدرقه کردم، کلی هم باعث شد خودم انرژی بگیرم دلم می سوزه معلم های ما یه کلام بهمون انگیزه که نمی دادند هیچ کلی هم تو سرمون می زدند... کی بود این حرف ها رو به ما بزنه...
صبح هم یه سر رفتم بیرون برای بچه جاری بزرگه که تولدش هست کادو خریدم. یه کتاب سخت + یه پیراهن گوگولی مگولی + تصمیم دارم برم یه گیره مو خوشگل هم ست پیراهنش پیدا کنم. خلاصه زن عمو جونیم دیگه...
برای این ماه هم حسابی برنامه های درسیمو ریختم.
امیدوارم به خیر بگذره