دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

اندر احوالات ما

سلام

مرسی از دوستان که نگران شدید ببخشید


همه چیز راکده و خبری نیست که قابل عرض باشه...  من هم بشدت درگیر تصحیح اوراق امتحانی و پایان نامه خودمم که البته سرعتش خیلی کمه نمی دونم چرا پیش نمیره... البته می دونم چرا چون ذهنم درگیره و آروم نیست... اگر نه من همونیم که تو دوران ارشدم کلی فعال بودم و کلی مقاله داشتم...


خدا رو شکر که سلامتیم ... بقیش هم به خدا می سپارم. مرسی دوستان خوب که به یادمین.  یک کورسوی امیدی هست برای کارمان که البته هنوز فعالیت قابل توجهی نداره که بخوام اینجا بگم اما همون هم به من انگیزه میده... برام دعا کنید دوستانم...  ممنون از همتون

شب یلدا رو که رفتیم خونه مامانم و حسابی بهمون خوش گذشت... جاتون سبز...

تو این مدت چند نفر از اقوام دور مرحوم شدند که حسابی ناراحت کننده بود جوان بودند بندگان خدا...  و آدم به این نتیجه می رسه که چقدر مرگ نزدیکه وو چقدر به خدا بدهکاریم...


واحدای ترم دیگه ام را خیلی کم کردم می خوام پایان نامه خودمو جمع کنم اتفاقا خوبه یک بار از دوشم برداشته شه...هر کلاس و هر گروهی که دوست داشتم برداشتم...

سعی می کنم بیام بیشتر بنویسم...

دوستون دارم


یارانه

سلام به همه دوستانم

اوضاع ما تغییری نکرده، اما هنوز امیدواریم...


بعد از ماه ها تصمیم گرفتیم یارانه مان را جدا کنیم. بعد از دو ماه انتظار یارانه جدا شد اما چه جدا شدنی...  به جرم با هم بودنمان یک ماه را پرداخت نکردند...خیلی شیک.

حتما هزینه چک متمول بودن یا متمول نبودنمان را هم باید خودمان می پرداختیم...


التماس دعا

بیکاری

دیگه موندیم چکار کنیم...

آقای نون که چاکرم قربانم میکرد، و ادعای دوستی با پدرشوهری میکرد یک دفعه ای اعلام کرد اصلا اونجا به حرف من نیست... یادش رفته بود که کلی قول و قسم و آیه داده بود من الم من جیم بلم...

آقای ح که خودشو میکشت از ادعای همسایگی: آها اونجا رو میگی ... نه اونجا شماها رو نمیگیره... پس کی رو میگیره؟ تخصص داریم، کار بلدیم و دیگه چی لازمه...آها ببخشید پارتی نداریم...و شما بیشتر از آنکه کمک کنی خراب میکنی...


دیگه خسته شدیم... کم آوردیم...


اینروزها عجیب به یاد این شعر میافتم:   مرا به خیر تو امید نیست... شر مرسان...

یا ابوالفضل

با خودم درگیر بودم. داشتم دیوانه میشدم. با خودم فکر می کردم که دیگه چکار کنم نذر کی کنم؟ نذر چی کنم؟ داشتم فکر می کردم... ولش کن برای چی نذر کنی...حتما روزی ما قطره چکونه ه ه ه وای ... تو همین احوال بودم که رسیدیم به هیئت..هیئتی که داشت از چهار راه رد می شد و ما می تونستیم رد شیم... به همسری گفتم صبر کن. پارک کردیم. هیئت هم نوا می خواند ابوالفضل...ابوالفضل...ابوالفضل... بی اختیار اشک هام جاری شد و جاری شد و جاری شد...


نذر من روز تاسوعا حلوای مجلسی تو دسته آقام ابوالفضل...  کمکمون کن...

سیاست با طعم تهدید به مرگ

خدا می داند که اینقدر در زندگی م مشکل و مسئله داشتم که اهل سیاست نبودم و نیستم ... اما کف کردم از شنیدن خبرای دیروز... واقعا کف کردم...

یعنی زبان دیپلماسی تهدید است... آن هم تهدید به مرگ...

خدایا ...   آدم یاد این جمله میفته 



حالا می خوام شما را به پست دوست عزیزم منتقل کنم با اون قلم رسایش