دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

دکترانوشت

دانشجوی دکتری هستم. خوشی ها و ناخوشی ها، امیدها و سختی های این دوران را می نویسم.

بی خوابی

خوابم نمیبره... در واقع فکر وخیال نمی ذاره... همسر سعی کرد کمکم کنه اما خواب رفت و من اینقدر وول خوردم که دیگه پا شدم امدم سر کامپیوتر و انجام کارهای عقب افتاده ام...


اخبار خوبی فعلا ندارم که بگم. بعضا خودمم واحد چندانی ندارم ترم بعد. خودمم دوست داشتم خلوت باشم که به کار پایان نامه ام برسم. اما از اینکه بعضی از دانشگاه ها هم از خدا خواسته به روی خودشون نیاوردن و هیچ نگفتن ناراحتم... چرا؟  حتما باید کسی سفارشت کنه... من تابحال سفارش نمی شدم اما جمعیت فوق لیسانس فزونی یافته سفارش شده به یک دانشجوی بدبخت دکتری ترجیح داره... حالم بهم می خوره از این همه پارتی بازی سر یک پول چندرغاز تدریس... اه


شاید اصلا فکرم بازتر شد برای انجام کاری در آینده... شاید این احساس نیاز بیشتر بهم کمک کرد تا توانایی هامو بشناسم و جلو برم. خودم قبلترها در وبلاگ یکی از دوستان نوشته بودم که از تدریس خسته شدم زده شدم... انگار خدا هم حرف ما رو جلو جلو شنید...


به ی فکر می کنم... آخ که چقدر این روزها بهش فکر میکنم...


ی یک دختر از ته ته تهران با یک خانواده فوق سطح پایین بود که در دانشگاهی غیرانتفایی ته ته ایران قبول شد در مقطع کاردانی. تمام جذابیت این دختر برای شما برخورد اولش است آن هم بخاطر عشوه و طنازیش و جلسات ملاقات بعدی و بعدتر شما از او هیچی نمیبینید که بقول یکی از مذکرها این فقط برای برخورد اول است بعدش چی (مذکری که او را دیده) ی عزیز ما استاد دوران کاردانی خود که جوانی برازنده با اصالت و هیئت علمی یک دانشگاه دیگر است را تور می زند دقیقا تورررر (یکسال طول می کشد خانواده پسر او را به عنوان عروس بپذیرند) و با هم ازدواج می کنند  (خوشبخت شوند انشالا). این ازدواج تنها یک ازدواج نیست. دخترک به بهشت وارد می شود. بخشی از جهاز، ادامه تحصیل، استادی در دانشگاه !!!!!!!که باورم نمی شود واقعا سر کلاس چکار می کند (یادم هست برخورد اولش با من وقتی فهمید من دانشجوی دکتریم و چند مقاله دارم و استاد دانشگاه تا کی دهانش باز بود و بروبر مرا می نگریست و تحسین می کرد و این تحسین ادامه داشت و ادامه داشت ادامه داشت)کار خوب و ... و ... که همه با ازدواجش حاصل شده... دیدمش چند وقت پیش سوار بر مرکب جدید میلیونی شان و قهقه خنده (که انشالا ادامه داشته باشد) اشتباه نکنیدبخیل نیستم و نبودم نه، حرفم این است... حتما خدا او را بهتر از من دوست دارد... من چی؟ گناه من چه بود؟؟؟ 

.

.

.

خسته ام خسته

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 15:30 http://phdroozane.blogsky.com

سلام خانم دکتر گل....
خوبی؟؟؟
تمام احوالاتت عادیه دوستم....فشار پایان نامه....فشار زندگی...اونم اول زندگی....به نظرم فکر چیزی را نکن....فکر کن آینده بسیار بسیار خوبی در انتظارته.....انشالا خوشبخت میشید.....
تموم این دوران را گذروندم...منم این فکر ها را می کردم...اما چند سال دیگه به این فکرها می خندی.....

مرسی سارای عزیزم

غریب آشنا پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 20:36 http://gharibeashena-1392. Mihanblog.com

سلام عزیزم. اینقدر دوروبر خودم دبدم افرادی که هیچی نیستن ولی یکدفعه زندگیشون زیر و زبر میشه. چیزایی که یک روز آرزوشون بوده بعد از این شد یهویی بی ارزش میشه براشون. گاهی میگم شاید لیاقت داشتن ولی بیشتر اوقات فکر میکنم کاش جور دیگه ای زندگی میکردم. نمیدونم عدالت خدا کجاست؟

منم تو همیناش موندم

سودا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 15:19

سلام
آدمای مختلف به روشای مختلف خوشبخت میشن، سعی کن مروارید خوشبختی خودتو توی همین زندگی که داری
پیدا کنی این جوری تو بهشتی خواهی داشت که دنیا دنیا حسرتشو خواهند خورد.
خدا عاقبت همه رو بخیر کنه

منم دنبال عاقبت به خیری هستم

ویدا دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 08:43

سلام بانو.
خوبی؟
خوب تر باش لطفا.
منم خیلی در این موردا حرف دارم. دلم پره.
شاید انتخاب صحیح اسمشو بشه گذاشت که نمیشه.
در مورد انتخاب رشته . شهر. ازدواج و........
بخواب بانو در کنار همسر مهربانت بخواب و خوابای خوب ببین.
فردا زیباست و پر انرژی...........

سپاس بخاطر حضورت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.